در سوگ و سفر ولی الله فيض مهدوی
اسماعيل وفا يغمايی
به سوگ مرگ تو ای شير
ز خامشی تو ای شاهباز پهنه ی شبگير
- در اين کرانه ی بيداد -
مگر که باد بنالد
مگر که ابر بگريد
مگر که برق برخشد
مگر که رعد کشد از جگر به مرثيه فرياد،
مگربرآمده از سايه های بيشه ی مردم
مگر ز زنده ترين شاخ و برگ و ريشه ی مردم
ستاره های درخشان آتشين به در آيند
و از گلوی تو فريادهای شعله ورت را
چو گله ای که بتازد به دامن فلقی سرخ
به چيرگی بسرايند،
به سوگ مرگ تو ای شير
به خامشی تو ای روشن
ای ترانه ی تنها
به قلب تيره ی شبگير....
به قلب تيره ی شبگير....
6 سپتامبر 2006