به ياد بهداد
شاعری كه براي كلمه جنگيد
آخرين نامهي بهداد خطاب به مادرش
روي سنگ مزارم بيشك مينويسند:
«شهادت در آستانهي فتح دروازههاي تهران.»
اما من در فراموشي نخواهم مرد، باز هم آسمان جواديه و شوش و ري را با بادبادكهاي رنگين رؤياهايم تزئين ميكنم و همراه عشقهاي خودم زندگي ميكنم. باز هم با رضا و علي به تاراج باغهاي ورامين ميرويم و با دستاني پر از گيلاس و ياس، خواب كوچهباغهاي ساكت آن را در انبوه خندههايمان آشفته ميكنيم. خوابهايم هنوز آشفتهٌ رقص عرياني ماهي سرخ بلور خانهمان است. باز هم ظهرهاي تابستان در سايهٌ بازارچهٌ كاروانسرا دوقلو، داستانهاي خيالانگيز اكبر را گوش ميدهم.
هرگز در فراموشي نميميرم.
هنوز لذت پرسهزدن توي كوچههاي خانيآباد... روي دلم باقي مانده. كوچههايي كه الان در حصار فقر و فساد و جنگ دچار نفرين و عذاب دجالان، هر شب و روز در هذياني سخت زندگي ميكنند.
مامان! به خدا همين روزها سرميرسيم. منتظر باشيد. گلدانهاي لالهعباسي خانه را آب بدهيد كه توي گودي هر كدامشان به اندازهٌ يك باغ خاطره دارم.
روي سنگ مزارم بيشك مينويسند:
«شهادت در آستانهي فتح دروازههاي تهران.»
اما من در فراموشي نخواهم مرد، باز هم آسمان جواديه و شوش و ري را با بادبادكهاي رنگين رؤياهايم تزئين ميكنم و همراه عشقهاي خودم زندگي ميكنم. باز هم با رضا و علي به تاراج باغهاي ورامين ميرويم و با دستاني پر از گيلاس و ياس، خواب كوچهباغهاي ساكت آن را در انبوه خندههايمان آشفته ميكنيم. خوابهايم هنوز آشفتهٌ رقص عرياني ماهي سرخ بلور خانهمان است. باز هم ظهرهاي تابستان در سايهٌ بازارچهٌ كاروانسرا دوقلو، داستانهاي خيالانگيز اكبر را گوش ميدهم.
هرگز در فراموشي نميميرم.
هنوز لذت پرسهزدن توي كوچههاي خانيآباد... روي دلم باقي مانده. كوچههايي كه الان در حصار فقر و فساد و جنگ دچار نفرين و عذاب دجالان، هر شب و روز در هذياني سخت زندگي ميكنند.
مامان! به خدا همين روزها سرميرسيم. منتظر باشيد. گلدانهاي لالهعباسي خانه را آب بدهيد كه توي گودي هر كدامشان به اندازهٌ يك باغ خاطره دارم.