۱۳۸۴/۰۸/۳۰

گوش كن جوان!
(ياداشتى براى ياسر عزتى)
اسماعيل وفا يغمائى
بر گرفته از سايت طليعه سپيده دمان

راستش با تمام كارهائى كه طى اين يكسال گذشته تا به حال انجام داده اى، با تمام سخنرانى ها و اطلاعيه ها و پيامهاى راديوئى و تلويزيونى، و تعبير و تفسيرهاى اطرافيانت، علاقه اى نداشتم و هنوز هم ندارم چيزى در باره تو، چه به نفع و چه به ضرر تو بنويسم. حتى با اينكه يكى دوبار خود مرا مورد دشنامها و تحقيرهايت قرار دادى بيش از آنكه عصبانى شوم دچار رقت شدم وخنديدم و با خودم فكر كردم ايكاش از اين مردابى كه در آن دارى دست و پا مى زنى بتوانى بيرون بيائى و از سر ميز ميهمانى آلوده اى كه صاحبخانه اش خامنه اى و دعوت شدگانش ماموران امنيتى و شكنجه گران و عاملان سركوب مردم ايران هستند بلند شوى و ازنيروى سرشار و زنده دوران جوانى و ذهن و اراده خود براى ساختن زندگانى ات كمك بگيرى ، دليل اين هم چند نكته بود كه دو تا از مهم ترين هايش اينها بود.
اول اينكه:
تو جوان هستى ، جوانى كه متاسفانه بازى ها و شدائد و ناملايمات روزگار كه حاصل كشاكش بناچار مردم ايران و لاجرم مبارزان و آزاديخواهان با ديكتاتورى خونين ملايان است، همراه با ضعفها و ناتوانى هاى غماور و دردناك خودت، ترا به درون مردابى كشانده است كه هنوز هم در آن دارى دست و پا مى زنى.

در بخش اول كار :

تو بيگناهى و زندگى ات بازيچه موج و توفان بوده است وحتى مى توانى خود را طلبكار و بيگناه و قربانى حوادث بدانى كه چرا در چنين شرائطى متولد شده اى و امثال اين حرفها...

ولى در قسمت دوم كار :

جائى كه در خدمت ديكتاتورى آلوده ملايان قرار گرفتى تمام مسئوليت بر عهده خود توست و نه هيچكس ديگر. من هيچوقت دلم نمى خواست كه تو و امثال تو در اين وضعيت گرفتار شويد و هنوز هم دلم نمى خواهد در اين وضعيت بمانى و هم سفره با همكاران آخوندها باشى.

و اما نكته ديگر كه چرا علاقه اى نداشتم و ندارم كه با تو و امثال تو رو در رو شوم اين بود كه تو وهمكاران تو، هماورد من وامثال من يعنى كسانى كه تقريبا بخش اعظم عمر خود را در مبارزه با صاحبكار تو و دم و دستگاه ولايت فقيه گذرانده اند، نبوده ايد و نيستيد. ما هركه باشيم، در هر كجا كه باشيم و با هر انديشه اى كه داشته باشيم، با اصل قضيه يعنى ولى فقيه و دم و دستگاه حكومتى اش درگيريم ونه با خرد و ريزهائى كه دور و برش ريخته است. در اين مبارزه هم، اگر چه دلمان مى خواهد پيروز شويم اما خيلى نگران آن نيستيم. اگرپيروز شديم و توانستيم با يارى تمام مبارزان و مجاهدان و آزاديخواهان و مهمتر از همه اراده مردم ايران براى آزادى، راه به مقصد ببريم فبها المراد، و گرنه در اين كشاكش و احتمالا دور از خاك ميهن خود، روزگارمان در حيطه آدمهائى كه ممكن است با هم اختلافات ريز يا درشتى داشته باشند ولى به انسانيت و شرافت و آزادى احترام مى گذارند و تسليم مستبدين و جنايتكاران سياسى نشده اند به پايان خواهد رسيد، ولى ترديدى نداريم كه سرانجام، راه توسط كسانى كه شجاعتر و خردمند تر و وفادارتر به آرمان آزادى اند و نقاط قوتشان از نقاط ضعف ما بيشتر است به مقصد خواهد رسيد و رژيم سيهكار جمهورى اسلامى فرو خواهد ريخت و مردم ايران به آزادى دست خواهند يافت.

زين كاروانسراى بسى كاروان گذشت
ناچار كاروان شما نيز بگذرد

اما چرا تصميم گرفتم اين نامه را برايت بنويسم. دليل نوشتن اين نامه دليلى شخصى است و نه سازمانى و تشكيلاتى و چنانكه شما تبليغ مى كنيد دستورات اين و آن. به احتمال زياد رفقاى تو در ارگانهاى امنيتى جمهورى اسلامى مطلع بوده اند و به تو هم خبر داده اند كه من ديگر نه عضو سازمان مجاهدين هستم و نه از اعضاى شورايملى مقاومت ايران. از بيست سالگى تا پنجاه ويكسالگى، يعنى تقريبا تمام سالهاى به درد بخور ىك عمر طبيعى را ، البته در اين دو تشكل سياسى عليه رژيم ولايت فقيه و بخاطر آزادى و احترام به مردم مبارزه كرده ام كه هرگز آن را نفى نمى كنم، مبارزه ظرف و تشكل مى خواهد و اينها ظرف و تشكل روزگار من بودند ، با همه اينهاهنوز هم نفرت من از ولايت فقيه و احترام من به آزادى و مردم نيرومند تر از هميشه بر سر جاى خود باقى است و جدائى من از اين تشكلها هر دليلى داشته باشد بخاطرتضاد با مبارزات سرسختانه واحترام برانگيز مجاهدين و رفيقان شورائى براى سرنگونى رژيم ولايت فقيه يعنى همان چيزى كه تو ودوستانت در خدمت حفظ آن هستيد نبوده است!. روزگارى كه آسمان آبى تر باشد، و بيان انتقادات بر تضاد اصلى سايه نياندازد، به روشنى از دلائل جدائى خود و انتقادات و ايراداتى كه موجب شد تا از مجاهدين و شورا جدا شوم ، خواهم گفت و خواهم نوشت ولى بدون ترديد ايرادات من از آنچه كه مثلا ترا از مجاهدين دور كرده و باعث شده است در خيل فعالان وابسته به جمهورى اسلامى بر عليه مجاهدين تاخت و تاز كنى بسيار فاصله دارد، فاصله اى به مسافت مردم ايران و جمهورى اسلامى.

نمى دانم تا به حال فكر كرده اى كه بحث و فحصها و به داورى كشيدنهاى مجاهدين، توسط تو و رفقايت در عين دردناكى بسيار مضحك هم هست. شايد بپرسى چرا؟ جواب اين است كه مجاهدين را هم البته مى توان به داورى كشيد، وبايد كارهايشان را به عنوان نيروئى فعال و گسترده و صاحب ادعاى ايدئولوژيك، در زمينه هاى مختلف به داورى كشيد ، بر كارهاى درستشان صحه گذاشت و ايراداتشان را چه خوششان بيايد و چه آنرا ناخوش دارند گوشزد كرد و در صورت لزوم با آنها جسورانه مبارزه كرد ، ولى كسانى كه بايد مجاهدين را به داورى بكشند، آخوندها، ارگانهاى امنيتى آخوندها وهمكاسه ها و همكاران آخوندها نيستند!. مجاهدين را كسانى بايد به نقد بكشند كه نخست در صفوف مردم باشند واز آلودگى وابستگى به حكومت ملايان پاك باشند.

كمى، واقعا كمى بايد انصاف داشت. از موضع آخوندها و ماوراى ارتجاع سياهكارى كه روزگار مردم ايران را سياه كرده است و صفى از جنايتكاران و غارتگران مرتجع و ضد مردم زمام آن را در دست دارند كه نمى شود به مجاهدين انتقاد كرد! اين ماجرا در همان سال شصت به پايان رسيد و آخوندها با كشتارهاى هزاران نفره انتقاد و داورى خود را يكباره انجام دادند وگورهاى بانام و گمنام دهها هزار مبارز و مجاهد و دموكرات و فدائى و اعضاى حزب توده و امثال اينها گواه اين داورى است. در آن سالها احتمالا تو هنوز به دنيا نيامده بودى. سالهائى كه در هرروز ان در هر صبح، گاه يكصد نفر از جوانان و نوجوانان تير باران مى شدند و تير خلاص مى خوردند. در طى چهار سال از سال 1360 تا 1364 تنها من چهار صد تن از رفقاى دوران دبستان و دبيرستان و دانشگاه خود را از دست دادم. اينها را همان كسانى كشتند كه تو اكنون، دريغا... در خدمت آنانى.

در دوران شاه من زندانى سياسى زندان وكيل آباد مشهد بودم. زندانى كه حدود صد و چهل زندانى سياسى مجاهد، فدائى، توده اي، اعضاى ستاره سرخ و گروه توفان و شمارى از منفردين سياسى ساكنان آن بودند. در دوران شاه آنها زندانشان را كشيدند بعضى ها مثل ابوتراب باقر زاده و آقا رضا شلتوكى و اسماعيل ذوالقدر بيست و پنجسال در زندان بودند ،و در دوران خمينى نزديك به صد تن از آنان تيرباران و كشتار شدند، يعنى تقريبا قتل عام يك زندان سياسى. ياد تمام آن دلاوران شريف از مجاهدين و فدائيان گرفته تا اعضاى مقاوم حزب توده واعضاى حزب توفان سبز باد.

جوان!

من فكر مى كنم چندان ضرورتى ندارد كه نمونه بدهم كافى است خودت اندكى سرت را بلند كنى و كنجكاو باشى. خيلى چيزها را خواهى فهميد اما باز هم تاكيد مى كنم كه انتقادات تو و رفقايت از زاويه آخوندها هم دردناك و هم مضحك است. من گاهى كه فرصتى باشد به سايتهاى ريز و درشت جمهورى اسلامى عليه اپوزيسيون و منجمله مجاهدين سرى مى زنم. منبرهاى ساده و غم انگيز تراهم گوش كرده ام. مى گويم منبر! چون واقعا طرز حرف زدن تو مرا به يا طلبه هاى تازه كارى مى اندازد كه عبا و عمامه را به كت و شلوار تبديل كرده اند ! چون واقعا عين طلاب تازه كارى كه هنوز درست بلد نيستند روضه بخوانند و تنها يك روضه را از حفظ كرده اند با گيجى و تكرار مكررات سعى مى كنى آنچه را كه خواسته اند به انجام برسانى و نارضائى هاى شخصى و انتقادات خودت از مجاهدين را با امواجى از دروغ هائى كه حتى خودتان هم باور نمى كنيد قاطى كرده و در معرض ديد و شنيد عموم بگذارى. امواج دروغهائى كه راه انتقادات واقعى را سد مى كند و از بين مى برد، از جمله بارها و بارها پدر مجاهد خودت، اين مرد كمرو سر به زير و خجالتى را كه سالها در موضع مسئول خريد به تلاش و فعاليت مشغول بود را شكنجه گر بخوانى.

راستى چرا؟ چرا در هر بار روضه خوانى در آغاز پدرت را نشانه مى روى!! آيا اين همان مرزى است كه آخوندها وفادارى و گوش بفرمانى ترا باور مى كنند؟ آيا همين نقطه، نقطه اعتماد دستگاهى كه روزگارى در زير فرمان سعيد امامى بود و بعدها همين دستگاه او را به قتل رساند نيست؟ و آيا مضحك بودن اين ماجرا را مى توانى بفهمى؟ من نمى خواهم بگويم تو در عراق رنجى را متحمل نشده اى و آزردگى هاى كم يا زياد از مجاهدين ندارى، و نيروهاى چپ اعم از ماركسيست يا مذهبى در برخوردهاى درون سازمانى شان براى حفظ تشكيلاتشان و در جلسات درونى انتقاد و انتقاد از خود و ديگران از هر اشتباهى مبرا هستند، ولى درباره سخنانى كه تو و همكارانت در باره انواع و اقسام شكنجه هائى كه از جمله توسط پدر تو اعمال مى شود بايد گفت كه فارغ از هر چيز:

آيا فكر نمى كنى كه آن سه هزار و چند صد نفرى كه در آنجا هستند و به غلط يا درست به سوداى آزادى در حال تحمل شرايطى بسيار سخت هستند در هر حال مشتى ماشين كوكى نيستند كه پس از سالها مبارزه عليه ماشين شكنجه و كشتار جمهورى اسلامى هر روز و هر شب شاهد شكنجه مخالفان فكرى، جدا شدگان( با ادبيات مجاهدين بريدگان) و امثال اينها باشند و دم بر نياورند؟

جدا مضحك است جوان! و فكر مى كنم باكنتراتچى مربوطه يا استادى كه روضه خوانى هاى ترا ديكته مى كند در اين باره صحبتى بكن و درمنبرهاى هفتگى ات تغييراتى بده. اما گذشته از اينها و چه تو به كارت ادامه بدهى يا ندهى يا راههاى تازه اى براى كمك رساندن به جمهورى سركوب و جنايتى كه بيش از ربع قرن است روزگار مردم ايران را سياه كرده است بدهى يا ندهى بگذار خيال ترا آسوده كنم و بگويم كه تنها توجه به يك نكته خيال من و امثال مرا نسبت به انچه كه تو و رفقايت مى گوئيد آسوده مى كند. شما در جبهه دشمنان مردم ايران و در صفوف سپاهيان سياسى رژيم سياهكار جمهورى اسلامى هستيد، و هر چه شما عليه نيروهاى سياسى و مبارز و تبعيديان و پناهندگان بگوئيد كاملا طبيعى!! و در عين حال كاملا باور نكردنى است!!.

مضحك است جوان! آخر من و ما از كسانى كه مدافع جمهورى خونريز اسلامى هستند چه انتظارى بايد داشته باشيم؟ بايد انتظار داشته باشيم كه بيايند از مجاهد و فدائى ودموكرات وتبعيدى و پناهنده مخالف تعريف وتمجيد بكنند؟ مى بينى كه فقط روى مجاهدين تاكيد نمى كنم و از بقيه هم نام مى برم چون به نظر من رژيم ولايت فقيه فارغ از ارزشگذارى هاى آرمانى و ايدئولوژيك ما، چون گرگى درنده براى نابود كردن تمام كسانى كه براى او اندك خطرى ايجاد مى كنند آماده است. اين همان حكومتى است كه فارغ از ارزشگذارى هاى ما:

هم دكتر شاهپور بختيار و دكتر عبدالرحمان قاسملو و سعيد شرفكندى و فريدون فرخزاد و دكتر مظلومان را كشت و هم دكتر كاظم رجوى و محمد حسين نقدى وزهرا رجبى را به گلوله بست. از نام و نشان دهها نفرى كه در خارج كشور آنها را كشته است مى گذرم و تاكيد مى كنم امروز مجاهدين بيشتر آماجگاه حملات رژيم هستند زيرا بيشتر فعاليت مى كنند و لاجرم خطرناكترند و اگر امروز فدائيان يا حزب توده يا حزب دموكرات كردستان ايران و يا نهضت دكتر بختيار يا حزب كمونيست كارگرى فعال بود و لاجرم خطر آفرين، آنها آماج حملات جمهورى اسلامى قرار مى گرفتند و لاجرم تو و رفقاى تو سخنرانى ها و حملاتتان را متوجه آنها مى كرديد. در هر حال حرف من اين است كه:

اگر فقط توجه داشته باشيم كه شما سربازان خارج كشورى جمهورى اسلامى هستيد و نه منتقد، و لاجرم اين را بدانيم كه همكاران جمهورى اسلامى و همكاسگان مامورين وزارت اطلاعات فرسنگها از مخالف بودن و منتقد بودن به دورند وتنها مزدوران ديكتاتورى ملايان هستند نگرانى هايمان از كثرت يا قلت شما وسايتها و مجلات و كتابها يتان از بين مى رود و فاصله سلامت بخشمان با شما حفظ مى شود.

در همين جا مى خواهم انتقاد خود را از دوستان دور يا نزديكى كه تلاش مى كنند با نوشتن مقالات عريض و طويل و رديف كردن فاكت هاى مختلف در باره ضعف روحيات انقلابى و امثال آنها، به افشاى شما بپردازند بگويم.

هيچ نيازى نيست كه به ضعفهاى گذشته پرداخته شود و بگوئيم فلان خانم و يا بهمان آقا كه سالها قبل عضو و يا هوادار مجاهدين بوده است از همان آغاز داراى فلان ضعف بوده است.

چه لزومى دارد؟ آن آقا يا خانم با همان ضعفها در آن دوران در صفوفى تنفس و مبارزه مى كرده است كه بر عليه ديكتاتورى ملايان متشكل بوده است و لاجرم از منافع مردم ايران دفاع مى كرده. بنا بر اين از ضعفهايش در آن دوران نگوئيم. مهم اين است كه الان در كدام صف است؟ و در كدام جبهه؟ و در كنار چه كسى ايستاده ؟ در جبهه رنگارنگ و متفاوت الفكر مردم ايران و يا در كنار ملايان و ماموران وزارت اطلاعات و كارگزاران سياسى احمدى نژاد و خامنه اى در خارج كشور؟

اگر در كنار مردم خود ايستاده است ضعفهايش با پاكيزگى هدف و آرمانى كه در پيش رو دارد پوشيده خواهد شد و اگر در كنار ملايان ايستاده است نقاط قوتش جز در قوت بخشيدن به جمهورى سركوب و جنايت به كارى نمى آيد. بايد اين را بفهميم و بايد عليرغم هر اختلاف عقيده اى به اين بيانديشيم كه،
صفوف مجاهدين بخشى پر رنگ از صفوف مردم ايران و نه تمامى آن است. صفوف مردم ايران صفوفى رنگارنگ و متشكل ازميليونها ميليون ايرانى با اعتقادات سياسى وسليقه هاى مختلف اما درد و رنجى مشترك است و دلخورى وخروج از صفوف مجاهدين هرگز اين مشروعيت را به ما نمى دهد كه به صف غير رنگارنگ و آلوده مدافعان جمهورى اسلامى بپيونديم و چون به اين صفوف پيوستيم ديگر نه مخالف و نه منتقد، بلكه مزدوران و ماموران رژيمى استبدادى هستيم و رودر روى تمامى ملت ايران ايستاده ايم و تو امروز متاسفانه در اين صف هستى. اما سخنى ديگر و حرف آخر، حرفى مقدارى شخصى و خانوادگى.

لازم به توضيح نيست و مى دانى كه پسر من امير مانند تو از سال 1998در عراق و اشرف بود. در سال دو هزار بنا بر گفته خودش تصميم به بازگشت وادامه تحصيل مى گيرد كه به دلائل مختلف موفق نمى شود و سر انجام در سال 2004 با جدائى از مجاهدين و رفتن به كمپ آمريكائى ها تلاش براى خروج از عراق را آغاز مى كند. در همان ايام ، توبا مراجعه به سفارت جمهورى اسلامى در بغداد و بازگشت به ايران و سپس مسافرت به آلمان همكارى خودت را با جمهورى اسلامى و لاجرم عليه مجاهدين شروع كردى و در همين دوران تلاش تحسين انگيز خود را در تشويق اميربراى بازگشت به ايران و آلوده شدن به پليدى جمهورى اسلامى آغاز كردى. راستى كه ناجوانمردىاى بزرگتر از اين در عالم دوستى!! وجود دارد.

شانزده ماه اين جنگ دردناك به طول كشيد. در حالى كه من با تلاش شبانه روزى ودر سن پنجاه سالگى و با كارگرى و ظرفشوئى و فروش كتاب و يارى خواستن ازهمسر و رفقايم مخارج سنگين دو وكيل را مى پرداختم وبا پنج موسسه و بيش از ده شخصيت حقوق بشرى و فرهنگى براى باز گرداندن امير تلاش مى كردم و پرونده او را كه بيش از صد صفحه بود دائم در كىف خود به اينجا و انجا مى بردم، تو با تماسهاى تلفنى و اينترنتى و روضه خوانى هايت تبليغ مى كردى كه:

پدرت ترا رها كرده و تو سرنوشتى جز پوسيدن در كمپ ندارى واو را تشويق مى كردى كه به ايران باز گردد و در زمره همسفرگان و همكاران تو در آيد. با اين كه نمى خواهم با تو تندى بكنم اجازه بده بگويم زهى ناجوانمردى وبيشرافتى.

من در همان آغاز به او نامه مفصلى نوشتم كه:

متوجه باش كه در چه شرايطى قرار دارى. هر مشكلى با مجاهدين دارى قابل صحبت است ولى توجه داشته باش من و مادر تو(همسر سابق من) مجموعا شصت سال از عمر خود را به خاطر آزادى و در مبارزه با استبداد و پليدان حاكم بر ايران سپرى كرده ايم. متوجه باش كه عموى بيست ساله تو كه نام او بر تو نهاده شده در برابر چشمان پدر و مادرش توسط حاكمان كنونى ايران بر دار كشيده شد، متوجه باش كه زندگى سه نسل از خانواده من ، خانواده پدر و مادر من، خانواده خود من ، و زندگى خود توبخاطر مبارزه با ملايان در توفان سپرى شده است و اين تقريبا سرنوشت اكثر همنسلان ماست، متوجه باش كه خيانت به مردم به هيچ بهانه اى پذيرفته نيست. اگر صد سال در كمپ مى مانى بمان ولى هرگز به ايران مرو و اگر بروى گروگانى در دست ملايان خواهى بود وآنها تلاش خواهند كرد كه با حربه تو مرا به تسليم در مقابل خود و موضع گرفتن بر عليه مجاهدين وادارند و من هرگز اين كار را نخواهم كرد و از نقطه اى كه پاى تو به ايران برسد رابطه من با تو براى هميشه پايان خواهد يافت اگر چه تيغه فرو رفته دشنه اين تراژدى تا پايان عمر مرا خواهد آزرد. متوجه باش كه من به عنوان يك مبارز كوچك اىن ملت بزرگ هرگز حدمت مردم را پايمال خوكان پليد و گرگان كثيف ارتجاع مذهبى نخواهم كرد زيرا نمى توانم اين كار را بكنم.

اين جدال سخت ماهها ادامه يافت خوشبختانه تلاشهاى تو و ساير همكارانت بجائى نرسيد ، خوشبختانه امير با تمام جوانى و شراىط سخت و طاقت فرساى كمپ مقاومت كرد و سرانجام موفق شد بدون آلوده شدن به كثافت جمهورى اسلامى باز گردد.

امير باز گشت تا پس از سفرى هفت ساله و شگفت، راهى ديگر در زندگى اش بجويد اما در نخستين روزهاى ورود بازهم سر و كله تو پيدا شد و اين بار دركسوت يك آشنا. امير ديگر كوچك نيست و با دور شدن از كمپ، بار مسئوليت بيشترى بر دوش دارد. من به عنوان يك دوست و يك پدر به او گفتم:

ياسر عزتى ديگر آن دوست و آشناى قديمى نيست ، بلكه همكار و تحت كنترات جمهورى اسلامى و ماموران وزارت اطلاعات است، با او رابطه ات را مطلقا قطع كن و اين را براى خودت مى گويم و بس زيرا از اين پس و در شرايط جديد خود تو مسئول زندگانى خودت هستى و بايد خوب را از بد تشخيص بدهى و او رابطه اش را قطع كرد تا اينكه چندى قبل دوباره به من تلفن زد و گفت:

ياسر از من كمك مى خواهد و من نگران او هستم ، شايد او از اين همكارى اش با ملاها پشيمان شده باشد .

به او گفتم:

اين يك حقه بازى است و در همين حالى كه از تو كمك مى خواهد روى چندين سايت از سايتهاى وزارت اطلاعات مشغول روضه خوانى است. چندى قبل يكى از دوستان بسيار شريف كرد من طى برخوردى اتفاقى از ياسر خواسته بود از ميان مزدوران جمهورى اسلامى خارج شودو به خانه او بيايد و زندگى تازه اى را در پيش گىرد ولى ياسر قبول نكرده بود ، اگر واقعا كمك مى خواهد راه ساده است. از ميان مزدوران جمهورى اسلامى خارج شود. وتنها چند سطر در بيزارى از همكارى با دشمنان مردم ايران بنويسد و تقاضاى كمك كند مطمئنا دهها دست به يارى او دراز خواهد شد.

خوب گوش كن ياسر

احتياجى به پنهانكارى نيست. ابزارهاى دولت احمدى نژاد براى فعاليت در خارج كشور مشخص است. ابزارهاى فعاليت اين دولت امثال شماها هستيد. شمارى ازاعضا و هواداران سابق كه به لباس خيانت به مردم ايران= با خدمت به جمهورى اسلامى و نه به دليل انتقاد به مجاهدين ملبس شده و روانه خارج كشور شده اند. شيوه ها هم در داخل و خارج كشور متفاوت است. در داخل كشور حتى هنوز هم شىوه شيوه ى سركوب و شكنجه و قتل است و در خارج كشور فريفتن و دروغ. تلاش نكن از دروغ و فريب استفاده كنى و اما بگذار فكر كنم كه اشتباه مى كنم و تو راست مى گوئى، اگر براستى كمك مى خواهى در باز و راه گشاده است. باور كن من و بسيارى ديگر دلمان مى خواهد كه تو از اين مرداب خارج شوى.

دريغا كه انسان در اوج جوانى بجاى مدد خواستن از بازوان و اراده و شرافت خود به نان آلوده به خون رژيم جمهورى اسلامى متكى باشد.

از صفوف جلادان و جيره خواران جمهورى اسلامى خارج شو.

به جوانى خودت احترام بگذار و اندك زمانى فكر كن كه مى توانى از منجلاب خيانت به مردم خارج شوى و با اتكا به نيروى خود زندگى خود را بنا كنى.

اگر واقعا كمك مى خواهى دستهاى من و مطمئنا صدها تن ديگر براى يارى كردن به تو آماده است. شجاع و صادق باش و يارى بخواه .

اين دستهاى ما
19 نوامبر 2005

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed