گنجي را رها کنيد، لاجوردي را بچسبيد!
هادي خرسندي
اي عزيزاني که الآن به جاي من و هزاران انسان ديگر جلوي بيمارستان ميلاد علاف نشسته ايد، اي عزيزاني که يک روز گنجي قهرمانتان است، يک روز خاتمي، يک روز کديور، يک روز آقاجري، يک روز کرباسچي، يک روز سازگارا ... و يک روز (همين دو ماه پيش) رفسنجاني!! حالا که اينطور است يک ياد خيري هم از اسدالله لاجوردي بکنيد که خاتمي تان تجليلي که از او کرد از گنجي نکرد
اين دختران زيبا با عينک آفتابي، اين پسران رعنا با ژوليدگي ترو تميز، اين مادران کم حجاب و پدران نيمه آراسته که در عکس ها مي بينم، همه آشنا به نظرم ميآيند. آدم حسابي مي بينمشان. اين ها همان طرفداران خاتمي و دوم خردادي هاي هشت سال گذشته نيستند جلوي بيمارستان ميلاد
بله. خودشانند. طيف و طايفه هوادار گنجي همان تيپ و طبقه طرفدار خاتمي است. غريبه بينشان نيست مگر جاسوس. چمباتمه زده اند کنار خيابان ساکت و غمگين و بهت زده. نه صدائي نه فريادي (خصوصاً جلوي بيمارستان) نه طومار پارچه اي، نه شعاري! کافي بود خاتمي فقط گفته باشد «در مورد گنجي بايد عدالت اجرا شود» تا اينها در و ديوار را پر کنند از فرمايش نستعليق خاتمي مزين به تمثال هاي بزرگ او و در کنارش عکس هاي کمرنگي از گنجي .... شايد يک بانوي محجبه و چشم بسته ترازو به دست هم در گستره پوستر اين نوشته را جان ببخشد که « خاتمي – نقطه، سر پارچه – در مورد گنجي بايد (يا بهتر است!) عدالت اجرا شود.» حرفي که به هيچ جا هم برنميخورد. تازه يادآور وعده خاتمي هم ميبود: حکومت قانون!
اما خاتمي اين را هم نگفت! برعکس روز آخر نه گذاشت و نه برداشت، يکباره و يککاره درآمد که: «اين آقا خودش تقصير دارد!» (يا «همه اش تقصير خود اين آقاست.») اين را گفت و رفت. گفت و اين سينه چاکان هشت ساله خود را – انگشت به دهان - توي هوا رها کرد و رفت!
بعدش بهت بود و سکوت. هيچکس در هيچ سايتي و وبلاگي چيزي به اعتراض، به گلايه، ننوشت که انعکاسي لااقل در جامعه اينترنتي داشته باشد. چرا که خاتميزده هائي که حالا با حفظ سمت گنجيگرا شده اند هوشمندانه تف سربالا نمي اندازند! (در يک سايت پربيننده گويا مفيد و مختصر سطري نوشته آمد.)
از مهاتما گاندي بعيد بود روز آخر مغز همه را توي پوست گردو بگذارد!
- «آقاي کديور! جوان ها بدجوري دمق شده اند. شما برس به داد اين عبارتي که من انداختم. آخر گفته خامنه اي بايد برود. من چه دفاعي ميتوانستم ازش بکنم روز آخري؟ گفتم خودش تقصير دارد.»
-ـ « خوب من هم دنباله اش را ميآيم - لينک کديور - که زهر حرف شما را بگيرم. اول برميگردانم طرف خودشان. حمله ميکنم به روزنامه نگاراني که در روز خبرنگار جايزه گرفته اند. ميگويم خجالت نميکشيد؟ بعد هم ميگويم گنجي ميخواهد قهرمان بازي دربياورد. تحريک پذير هم هست و خيال هم ميکند ديگران آدم نيستند و فقط خودش بايد اوضاع را درست کند. خلاصه آقا بلاگردان شما ميشوم.»
- «سيدالشهدا دم شما را گرم نگهدارد! من ممکن است چهارسال ديگر يا هشت سال ديگر دوباره به اينها احتياج داشته باشم.»
-« يکي به نعل يکي به ميخ پنبه اش را ميزنم. ضمناً هم ميگويم نسبت به گنجي ايراد دارم اما جرأت نميکنم بگويم.»
***
بله. در خبر آمده: «كديور با بيان اين كه نسبت به آرا نظري و شيوه گنجي نقد دارد، تاكيد كرد: اما آيا فضاي سالمي سراغ داريد كه بتوان اين نقدها را انجام داد؟»
فضاي سالم؟ کسي جرأت دارد حرف بزند؟ بر او همان ميرود که هشت سال پيش و از هشت سال پيش بر بعضي ها رفت. چي؟ خاتمي؟ آخونده؟ بالاي چشمش ابروست؟ روي سرش عمامه است؟ روي دوشش عباست؟ بي خاصيته؟ کي؟ چي؟ تو؟ ...
کسي ميتواند بگويد اين اکبر گنجي عزيز و نازنين – قربانش برويم - که به اين حال و روز بدني رسيده آيا صلاحيت دارد راجع به ادامه اينجور مبارزه تصميم بگيرد؟ آيا خون کافي به مغزش ميرسد؟ مگر نه اينکه عقل سالم ... چي؟ کي؟ تو؟ ...
سکوت است و بهت. کسي جرأت دارد بگويد شايد خاتمي جان قربانش برويم درست گفته باشد؟
سه هفته پيش گفتند که قاضي مرتضوي گفته مشکل است که گنجي تا صبح زنده بماند. خبر آمد که گنجي مثل قهرماني که زنجيرهاي اسارت را پاره ميکند ناگهان لوله سرم را از دست خودش درآورده! همسر گنجي اصرار دارد يک هيئت سه نفره اجازه ملاقات با او پيدا کند تا او را راضي به وصل سرم کند. آيا هيئت سه نفره بلد است معجزه کند؟ اگر گنجي حالش جا بود و با آن قدرت بيان و احاطه اش به فلسفه و منطق و مهارت جدلي ديالکتيک، اعضاي هيئت سه نفر را قانع کرد که آنها هم اعتصاب غذا بکنند؛ آنوقت چه خاکي به سر کنيم؟
چرا قاضي مرتضوي فکر کرده بود گنجي تا صبح تمام ميکند؟ چرا خانم گنجي که راجع به شوهرش با صيغه جمع حرف ميزند نميداند که اقاي گنجي در اتاق خود راديو دارند يا ندارند و اگر دارند ساعت پخش و طول موج صداي آمريکا را در اين حال به خاطر ميآورند يا نميآورند؟ تا به توصيه هاي ايشان که از راديو آمريکا پخش ميشود گوش فرادهند.
در اينجا غافل نباشم که حتماً تأکيد کنم که من هم مثل همه نگران جان اکبر گنجي هستم. ميدانم هم که او نويسنده باشهامتي است. اگر در ايران بودم يک تک پا هم شده تا بيمارستان ميلاد ميرفتم ببينم چه خبر است. اما اي عزيزاني که الآن به جاي من و هزاران انسان ديگر جلوي بيمارستان ميلاد علاف نشسته ايد، اي عزيزاني که يک روز گنجي قهرمانتان است، يک روز خاتمي، يک روز کديور، يک روز آقاجري، يک روز کرباسچي، يک روز سازگارا ... و يک روز (همين دو ماه پيش) رفسنجاني!! حالا که اينطور است يک ياد خيري هم از اسدالله لاجوردي بکنيد که خاتمي تان تجليلي که از او کرد از گنجي نکرد.
وقتي خاتمي از آن برادرش «سرباز خدمتگزار انقلاب» به نيکي ياد کرد؛ خيلي ها که در زندان شنوائي خود را از دست داده بودند، نشنيدند. اعدام شده ها هم مسلماً نشنيدند، اما شما که شنيديد! پس بلند شويد از جلوي بيمارستان ميلاد برويد بر مزار لاجوردي. شايد گاندي تان را هم آنجا در حال زيارت ببينيد. آنوقت مي توانيد از او بپرسيد اين حرف روز آخرش چقدر به «مشت در کوني» شبيه است
سیرک محاکمات و شوی مبارزه با فساد
۴ سال قبل