۱۳۸۴/۰۹/۱۷

تصويرهاي سياه ، تصويرهاي سپيد
علي مقدم
به نقل از روزنامه اكترونيكي مجاهد
ميگويند يك تصوير خوب كه احساس درستي را به انسان منتقل بكند ازصدها كتاب تاثيرش بيشتر است.
نمونه يي از اين تصاوير خوب را من درسال59 در فيلمي شاعرانه و زيبا به نام عروج كه توسط يك زن هنرمند فيلمساز اهل شوروي ساخته شده بود، ديدم. تصاويري كه از آن موقع تا به حال همواره در ذهنم تازه و تأثيرگذار باقي مانده است. فيلم داستان يك گروه پارتيزان روس را نشان ميداد كه چگونه براي نجات مردم و ميهن خود از چنگ سربازان فاشيست هيتلري به مبارزه با آنان پرداخته بودند.كارگردان همراه با سير وقايع مختلف به روانكاوي شخصيتي دو كاراكتر اصلي فيلم خود به طور موازي پرداخته بود و رسيدن به نقطة اوج فدا و قهرماني كاراكتر اول و رسيدن به نقطة بريدگي و خيانت كاراكتر دوم رابه خوبي به تصويركشيده بود.
اين دو پارتيزان كه براي گرفتن كمكهاي مردمي و آوردن آذوقه براي ديگر پارتيزانها به داخل روستا رفته بودند، به كمين سربازان آلماني ميافتند و به جنگ و گريز با آنان ميپردازند. پس ازمدتي نبرد وقتي كه ديگر فشنگي براي آنها باقي نمانده بود لحظة تصميم گيري بين زنده دستگيرشدن و يا با تنها فشنگ باقيمانده به زندگي خود خاتمه دادن براي آنان فراميرسد. اينجا اولين جايي است كه ما با ديدن حالتهاي هر دو نفر با كاراكتر دروني آنها به تدريج آشنا ميشويم اولي با چهره يي مصمم و بدون هيچ هراسي به آسمان نگاه ميكند و سپس نوك سلاح را به زير گلوي خود ميگذارد و انگشت خود را براي چكاندن ماشه به حركت درميآورد ولي دومي هراسان است و سراسيمه به اين طرف وآنطرف نگاه ميكند و به دنبال راه فراري براي زنده ماندن است و وقتي متوجه ميشود كه سربازان آلماني به اشتباه به مسير ديگري رفته اند جلو شليك دوست پارتيزانش را ميگيرد وهر دو در خانة زني در روستا مخفي ميشوند ولي در صحنة ديگري دومرتبه در همان خانه غافلگير شده هر دو توسط سربازان آلماني دستگير ميشوند.
در سكانس بعدي يعني در محل شكنجه و بازجويي دومين جايي است كه كارگردان با نشاندادن عكس العملهاي متفاوت دو كاراكتر خود ما را به شخصيت آنها نزديكتر ميكند. پارتيزان اولي هر چند در زير شكنجه هاي دردناكي قراردارد و پوست وگوشت سينة او را با ميلة داغ ميسوزانند ولي او لب از لب باز نميكند و اطلاعاتي به آنها نميدهد و به صورت آنها تف مياندازد، در اين هنگام ما كاراكتر دوم را در راهرو ميبينيم كه با شنيدن صداي فريادهاي دوست پارتيزان خود دچار ترس شده است ولي در همان حال گاه با حالتي مشتاقانه مشغول نگاه كردن به يك زن جوان خدمتكار روسي ميباشد كه درحال نظافت كف راهرو است.يكي ازگشتاپوها كه متوجه نگاههاي وي ميگردد به او ميگويد كه چرا ميخواهي بيخودي جان خود را از دست بدهي فكرهايت را بكن ميتواني پيش ما بيايي و براي ما كاركني در اين صورت به زندگي و لذايذ آن خواهي رسيد وگرنه همان شكنجه ها وسرانجام اعدام در انتظار تو نيز خواهد بود. در اين هنگام بدن شكنجه شدة پارتيزان اول را ازجلو او عبور داده و به داخل طويله مياندازند ولي او را شكنجه نكرده وهمان طور دراتاق باقي ميگذارند تا در مورد حرفهايي كه به او زده اند فكر كند.
در اين صحنه ها هر تصوير و كلامي بيانگر ديدگاه دو پارتيزان دستگيرشده نسبت به مسائل مختلف است. سربازان آلماني علاوه براين دو پارتيزان، تعدادي ديگر از اهالي روستا را نيز به جرم كمك رساني به پارتيزان ها دستگيركرده و به نزد آنها ميآورند. يكي ازآنها كشيش، ديگري دختري جوان و سومي مادري است كه بچه يي كوچك دارد. همة افراد دركنار هم شب را تا صبح به پايان ميبرند لحظات سخت تصميمگيري براي هر نفر فرارسيده است. انتخاب شهادتي آگاهانه و فداكردن خود در راه آزادي ميهن و يا انتخاب زندگي خائنانه به وسيلة همكاري با دشمن براي حفظ جان خود. هر كدام از شخصيتها نمونه و قشري از جامعه را نمايندگي ميكنند كه بايد در بين اين دوراهي انتخاب خود را بكند. هركدام ازكاراكترها بايد ازآنچه به آن دلبستگي دارند بگذرند. دختر هنوز جوان است و خيلي زود است كه از زندگي وزيبايي هايش دل بكند، مادر عشق به فرزند كوچكش و بي سرپرست ماندن او وسوسه اش ميكند، كشيش راحت است و اضطرابي در چهره اش ديده نميشود، همه به دور پارتيزان شكنجه شده حلقه زده و شب را تا صبح به همين شكل سحر ميكنند درحاليكه پارتيزان دومي درگوشة ديگري در تنهايي و به دور از جمع آنان به سرميبرد و با خود فكر ميكند.
صبح وقتي كه گشتاپوها به سراغ آنها ميآيند صحنة ديگري از شناخت دو كاراكتر اصلي فيلم به نمايش درميآيد. پارتيزان شكنجه شده كه از ابتدا براي اهدافي انقلابي مسير مبارزه براي آزادي مردم و ميهنش را انتخاب كرده بوده وحاضر به پرداخت بهاي آن تا به آخر بوده است درمقابل سربازان آلماني رو به افسرگشتاپو كرده و ميگويد كه همه عمليات و مأموريتها را او انجام داده بوده و نفرات ديگر بيگناه هستند و اگر ميخواهند او را به خاطر انجام كارهايش اعدام كنند ولي مردم عادي را رها كنند. اما در مقابل اوج فداكاري او، پارتيزان دوم كه حاضر به پرداخت بهاي انقلابي ماندن نيست سر خود را پايين مياندازد و حاضر به همكاري با آلمانيها ميشود. سربازان به دستور افسر گشتاپو پارتيزان شكنجه شدة مقاوم را همراه با كشيش و مادر بچه و دختر جوان به طور جمعي به سمت ميدان شهر جهت اعدام ميبرند. از اين لحظه تا پايان صحنة اعدام مدت زمان زيادي ما فقط حالتهاي افراد و چهره هاي آنها را همراه با موزيكي زيبا كه با ارگ نواخته ميشد بر روي پرده ميبينيم. به اين ترتيب همة افراد رابه پاي چوبه هاي دارميبرند در اين لحظات هركس واكنش خود را دارد. دختر جوان با نگاهي معصومانه به طناب دار نگاه ميكند، كشيش همچنان حالتي آرام دارد، مادر گاهي به طناب دار و گاهي به بچة كوچكش نگاه ميكند هر چند هر كدام دلواپسي هاي خود را دارند ولي هيچكدام حاضر به سازش و پذيرفتن ننگ همكاري با فاشيستهاي آلماني نميشوند و در مقابل ديدگان مردمي كه به زور براي ديدن مراسم اعدام آنها به محل آورده شده بودند يك به يك سرهايشان بالاي دار ميرود تا سرانجام نوبت به پارتيزان شكنجه شده ميرسد اوكه با غرور و افتخار به جمعيت مردم نگاه ميكند در بين آنها نگاهش بر روي چشمان نوجواني خيره ميماند كه معصومانه به او و پارتيزان بريدة ديگر كه درگوشه يي به فلاكت افتادهاست، نگاه ميكند. موزيك در اينجا به اوج خود ميرسد پسربچه كه طاقت ديدن اين صحنه هاي دردناك را ندارد قطرات اشك بي اختيار از چشمانش سرازيرميشود. مونتاژ موازي اين دو صحنه با يكديگر يكي از همان لحظات تصويري است كه در ابتدا گفتم از صدها كتاب تأثير بيشتري دارد. پارتيزان به كودك گريان نگاه ميكند وادامة مبارزه اش را در وجود آن نوجوان ميبيند نوجواني كه بايد درس چگونه زيستن و چگونه مردن را در همان جا از وي آموزش بگيرد از اينرو او در اين لحظه براي نشان دادن اينكه در مقابل دشمن نبايد گريست به كودك لبخند ميزند، كودك براي ازدست دادن او ميگريد و او به خاطر ماندگار شدن راه و مقاومتش با بوسه زدن بر طناب دار ميخندد و به اين شكل در زيباترين حالت ممكن پارتيزان لبخند زنان خودش به سوي مرگ با افتخار خود حركت ميكند و قبل ازاينكه سربازان بتوانند به اونزديك شوند او خود با طناب دار به پرواز درميآيد و در نگاه نوجوان به داخل شعاعهاي نور خورشيد وارد ميشود و اما ديگر برگشت او را در تصويرنمي بينيم. اين صحنه به نگاه نوجوان به پارتيزان بريده كات ميشود كه افسرگشتاپو به او ميگويد كاپو بيا ما به كساني كه با ما همكاري ميكنند كاپو ميگوييم بيا بريم داخل پادگان، دراين لحظه پارتيزان بريده كه اكنون به درجة مزدوري ارتقا پيدا كردهاست همراه با سربازان آلماني به داخل پادگان ميرود اين آخرين صحنة فيلم است. در بيرون پادگان دنياي ارزشهاي پاك انقلابي موج ميزند. باد رقص آرام انسانهاي آزدايخواهي كه با سرفرازي به طناب دار آويخته شده اند را آغازكردهاست، روستاييان با نگاههايي پر از كينه در انديشة گرفتن انتقام خون آنها هستند و نوجوان به لبخند زيباي آخرين پارتيزان قهرمان در بالاي دار ميانديشد ولي در داخل پادگان هيچ چيز وجود ندارد جز خيانت به خلق و انقلابيون و همكاري كثيف با دشمن به خاطر ترس از مرگ و حفظ جان خود، دراينجا درب را يك سرباز آلماني به آرامي ميبندد و ما در پشت دربي كه بسته ميشود چهرة درمانده پارتيزان بريده و مزدور و خائني را ميبينم كه در پس زمينة پشت سرش يك سگ ولگردي بيهدف به دور خود ميچرخد. در اين صحنه كه بيشتر از صدها كتاب قطور با آدم حرف ميزند كارگردان تمامي كاراكتر وجودي باقيمانده از آن بريده مزدور خائن را به بهترين شكل به تصوير درميآورد. او نيز از اين به بعد براي زنده ماندن همراه با خيانت خود بايد مثل همان سگ بي هدف زندگي كند و همواره براي اربابهاي خود در آنجا خوشرقصي بكند و دمي تكان بدهد و بدين شكل به زندگي خفيف و خائنانة خود ادامه بدهد. بدين شكل فيلم با همين تصوير تكان دهنده و به يادماندني به پايان ميرسد بسته شدن درب دنياي انسانهاي باشرف وآزاده به روي بريده يي كه همچون سگي بدبخت و بينوا درخدمت دشمنان مردم خود در ذلت و ننگي ابدي باقي مانده است.
آنچه در اين فيلم به زيبايي به تصويركشيده شده بود روايت ديگري است از سرنوشت انسانهايي كه همواره در طول تاريخ بشري در نبرد دائمي عليه ظلم و استبداد صف بندي خود را مشخص ميكنند. يكي يحياي ذكريا ميشود و با فرياد خود نويد آمدن مسيح را به گوش مردم ميرساند و به اين جرم سر از بدنش جدا ميكنند و يكي ديگر يهودا از ياران نزديك مسيح ميشود كه سرانجام خود را به قيصر فروخته و به مسيح خيانت ميكند. يكي حر ميشودكه با شنيدن پيام حق از اردوي يزيد جدا شده و به صفوف حسين مي پيوندد و جان خود را فداي او ميكند و ديگري ابن زياد ميشود كه درطلب مال دنيا و رسيدن به گندم ري به حسين خيانت ميكند و به خدمت معاويه درميآيد.
آري بر پردة بزرگ سينماي تاريخ در طول قرنها همواره چنين صحنه هايي خلق شده و به نمايش درميآيند. گاهي تصوير انسانهايي بر روي پرده نقش ميبنددكه روسپيدند وگاهي انسانهاي كه روسياه هستند.
اين روزها وقتي اخبار را ميخوانم و با نام بريده مزدوراني رو به رو ميشوم كه به يمن كمكهاي وزارت اطلاعات آخوندي پشت سر هم كتاب و مقاله و نشريه عليه مقاومت ايران به نامشان چاپ ميشود و هر روز با پول پرداخت شده از طرف آخوندها در حال مسافرت به كشورهاي مختلف براي برگزاري كنفرانسها و انجام سمپاشي عليه مجاهدين و رزمندگان ارتش آزاديبخش هستند، با خودم ميگويم كه اين بريده مزدوران و طعمه هاي وزارت اطلاعات هم هر چند كه نامهاي متفاوتي داشته باشند از قبيل سعيد شاهسوندي، كريم حقي، مسعود خدابنده، بهزاد عليشاهي، مسعود بني صدر، جواد فيروزمند،و... براي ظاهرسازي دلايل متفاوتي براي اقدام خائنانة خود عليه مجاهدين راه آزادي ارائه كنند و صدها كتاب و روزنامه و مقاله بنويسند ويا كنفرانس مطبوعاتي بگذارند، تمام حرفهايشان به پشيزي هم نميارزد. چرا كه براي من و امثال من و هر انسان آزاده و آگاه ديگري كه حتي از دور نيز دستي بر آتش مبارزه داشته باشد مشخص است كه اين همه گرد و خاك و هياهوي بسيار از طرف اين افراد و زدن ماسك آزاديخواهي به صورت هايشان درمقابل مجاهدبن چيزي نيست جز خدمت به پليدترين ديكتاتوري معاصر و فاشيسم مذهبي و جز تلاشي مذبوحانه براي پوشاندن چهرة كثيف و خائنانه و روسياه خودشان.
آنها مثل همان پارتيزان بريده و خائن در فيلم مزبور هستند با پس زمينة تصويري سگي ولگرد در پشت سر كه در دنياي مردم فداكار ميهنش بر وي بسته شد، درآن زمان آلمانيها چنين خائنيني را كاپو ميناميدند و ما در اين زمان آنها را بريده مزدور و طعمة وزارت اطلاعات آخوندي كه هر روز آنها را به شكلي به بازي ميگيرد، ميخوانيم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed