ابراهيم در آتش
احمد شاملو
در آوار خونين گرگوميش
ديگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شايستهی زيباترين زنانــ
که ايناش
به نظر
هديتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشايد.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شايستهتر آن
که با هفت شمشير عشق
درخوننشيند
و گلو را بايستهتر آن
که زيباترين نامها را
بگويد.
و شيرآهنکوه مردی ازاينگونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت
به پاشنهی آشيل
درنوشت.ــ
رويينهتنی
که راز مرگاش
اندوه عشق و
غم تنهايی بود.
«ــ آه، اسفنديار مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشيدهباشی!»
«ــ آيا نه
يکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من
تنها فرياد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تنزدم.
صدايی بودم من
ــ شکلی ميان اشکالــ،
و معنايی يافتم.
من بودم
و شدم،
نه زان گونه که غنچهيی
گلی
يا ريشهيی
که جوانهيی
يا يکی دانه
که جنگلیــ
راست بدان گونه
که عامیمردی
شهيدی
تا آسمان بر او نمازبرد.
من بینوا بندهگکی سربهراه
نبودم
و راه بهشت مينوی من
بزرو طوع و خاکساری
نبود:
مرا ديگرگونه خدايی میبايست
شايستهی آفرينهيی
که نوالهی ناگزير را
گردن
کجنمیکند.
و خدايی
ديگرگونه
آفريدم».
دريغا شيرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پيش از آن که بهخاکافتی
نستوه و استوار
مردهبودی.
اما نه خدا و نه شيطانــ
سرنوشت تو را
بتی رقمزد
که ديگران
میپرستيدند.
بتی که
ديگراناش
میپرستيدند.
احمد شاملو
در آوار خونين گرگوميش
ديگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شايستهی زيباترين زنانــ
که ايناش
به نظر
هديتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشايد.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شايستهتر آن
که با هفت شمشير عشق
درخوننشيند
و گلو را بايستهتر آن
که زيباترين نامها را
بگويد.
و شيرآهنکوه مردی ازاينگونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت
به پاشنهی آشيل
درنوشت.ــ
رويينهتنی
که راز مرگاش
اندوه عشق و
غم تنهايی بود.
«ــ آه، اسفنديار مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشيدهباشی!»
«ــ آيا نه
يکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من
تنها فرياد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تنزدم.
صدايی بودم من
ــ شکلی ميان اشکالــ،
و معنايی يافتم.
من بودم
و شدم،
نه زان گونه که غنچهيی
گلی
يا ريشهيی
که جوانهيی
يا يکی دانه
که جنگلیــ
راست بدان گونه
که عامیمردی
شهيدی
تا آسمان بر او نمازبرد.
من بینوا بندهگکی سربهراه
نبودم
و راه بهشت مينوی من
بزرو طوع و خاکساری
نبود:
مرا ديگرگونه خدايی میبايست
شايستهی آفرينهيی
که نوالهی ناگزير را
گردن
کجنمیکند.
و خدايی
ديگرگونه
آفريدم».
دريغا شيرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پيش از آن که بهخاکافتی
نستوه و استوار
مردهبودی.
اما نه خدا و نه شيطانــ
سرنوشت تو را
بتی رقمزد
که ديگران
میپرستيدند.
بتی که
ديگراناش
میپرستيدند.