۱۳۸۳/۰۸/۲۳

مردی از قبيله گمشده، هوشنگ اسدی
او با آواز ام کلثوم به خاک می رود و آخرين غول های قرن "آرمان" به او لبخند می زنند. کاسترو و ماندلا در "آستانه"اند و ديگر کسی از نسل افسانه ای که جهان را ديگر می خواست، باقی نمي ماند.پيچيده در پرچم بی وطن، بر آواز جاری ام کلثوم، اورامی بردند، و مردمانش می گريستند، کودکان خود را به،هيئت او در می آوردند و برای فردا بوسه می فرستادند. نامی از ميان نام ها، ستاره ای از آخرين ستاره ها، غولی از پايان عصر غول ها، از آخرين يادگارهای قرن انقلاب و آرمان به خاک رفت و "اوباش" از شادی لبخند می زدند.

قرن بيستم که نسل ما در ميانه آن برآمد ، آسمانی از ستاره ـ به اشاره سياوش کسرايی ـ و قبيله ای ازغول های زيبا ـ به تعبير احمدشاملو ـ داشت. زنان و مردانی از ايران تا روسيه، از کوبا تا کنگو، از شيلی تا آمريکا، از يونان تا مصر، از ايرلند تا نيکاراگوئه، از چين تا فلسطين.
نخستين انقلاب قرن از سرزمين زخمی من ـ فلات عشق و رنج، ايران ـ سر برآورد و با ستارخان و حيدرعمواوغلو و خيابانی و...مردانی که درخون خفتند، زير پرچم بيگانه. سر فرود نياوردند و بذری را پاشيدند که از آن هدايت و نيما، علوی و چوبک، شاملو و فروغ و کسرايی... سر برآوردند. اندکی دورتر لنين و تروتسکی و رزالوکزامبورگ، دنيای بهتری را نويد دادند. در کوبا مردان کاسترو از کوه ها فرودآمدند و پرچم چه گوارا را برافراشتند. لومومبا درنيمه شبی به پای چوبه اعدام رفت و آزادی افريقای سياه را فرياد زد. درشيلی سالوادور آلنده مقابل تانک های کودتا ايستاد و به پيشانی خودشليک کرد و ويکتور خارا فرياد او را با زخمه های ساز خود به همه جهان برد.
مارتين لوترکينگ در آمريکا پرچم برزمين افتاده تام پين را به دست گرفت و ميليون ها سياه پوست را به ميهمانی فردا دعوت کرد. دريونان سرود مقاومت را تئودوراکيس سرود و تاپايان عصر سرهنگ ها رفت. درعصر انقلاب، ناصرتوده های عرب را به حرکت درآورد و آواز ابدی ام کلثوم آن ها را به هم پيوند زد. در ايرلند بابی ساندز مرگ را به سرود پيروزی تبديل کرد و همرزمانش درنيکاراگوئه چريکی را از زندان به کاخ رياست جمهوری بردند. مردمان سرزمين پهناور چين بزرگ ترين پياده روی قرن را به دنبال مائو ترتيب دادند و ازفلسطين که ميهن مردمانش را ربوده بودند، فريادی برخاست که جهان رافتح کرد.
"ابوعمار" پشت سکوی سازمان ملل ايستاد، در دستش شاخه زيتون به نشانه صلح و در دستی اسلحه ای برای نبرد و فرياد زد:ما با زيتون صلح آمده ايم، اگر از ما دريغ شود، سلاح برخواهيم گرفت . ...و چنين شد. ليلا خالد با دو چشم جادویی که از پشت نقاب پيدا بود، جهان را به حيرت واداشت. چريک های فلسطينی افسانه شدند، شعر مقاومت در فلسطين شکفت و يک مشت خاک برای مردمانی دربه در را از جهان زور و زر طلب کرد. در قلب اين خيزش مردی ايستاده بود کوتاه قامت، زشت چهره و زيبا.غولی ازغول های قرن. ستاره ای ازستارگان آسمان. آسمانی چندان پر ستاره که سياوش به سرودش آورد وبه شعار مقاومت بدلش ساخت: ـ هرشب ستاره ای به زمين می کشند و باز ـ اين آسمان غمزده غرق ستاره هاست

آخرين غول ها، خاموش می شوند. ستاره ها يکايک فرود می آیند. قبيله زنان و مردان آرمانی رفته رفته گم می شوند و قرن "آرمان" به قرن "اوباش" تحويل می شود. او بر آواز ام کلثوم به خاک می رود و آخرين غول های قرن "آرمان" به او لبخند می زنند. کاسترو و ماندلا در "آستانه"اند و ديگر کسی از نسل افسانه ای که جهان را ديگر می خواست، باقی نمی ماند. قرن شاعران بزرگ، آراگون و ريتسوس و نرودا، قرن غول های صحنه، براندو و سوفيالورن و پل نيومن، قرن رهبران فرهيخته، قرنی که درهند اينديراگاندی بود و در آمريکا جان کندی. قرنی که حتی معروف ترين تروريست آن "کارلوس" هم آرمانی داشت و دنيا را بهتر می خواست. و جهان می ماند با مامور دست هشتم ک .گ .ب که برجای لنين نشسته، عربده کشی که جانشين آبراهام لينکن است، و... از اين دست بسيارند بر اين خاک پهناور... و ما مردمانی که جهار دهه پيش رهايی جهان را نزديک می ديديم و امروز به رفتن او می نگريم.

اوباش او را "عرب تروريست" می خوانند، هفت تيرکش کاخ سفيد از رفتنش لبخند شادی می زند و مردمان بی وطنش درخيابان ها با نام او می گريند. او می رود . نامی از نام ها. ستاره ای ازستارگان. غولی ازغول ها، مردی از قبيله گمشده:ـ ياسرعرفات و ما "همچنان می شماريم شب را و روز را. هنوز را..."

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed