۱۳۸۳/۰۸/۰۸

دستهايمان را پيش آوريم!
اسماعيل وفا يغمائي

ميان قتلگاه برادرم
و شكنجه گاه خواهرم
نمازم را ناتمام گذاشتم
و در ستايش آنان كه سلاح بر گرفتند
سرودي سر كردم.


مهر را به دور افكندم
و سجاده تـنها مرا ياري كرد
تا در زير دارهاي برادرانم
اشكهاي خود را
و نطفه هاي فرو ريخته جلادان را
بر شرمگاه خواهران له شده مقتولم
پاك كنم.


به آسما نها نگريستم
زمانى دراز سپرى شده
وراههاي آسمانها را ابرها پوشانده بودند
نه نشان پاي «براق» بر آن پيدا بود
نه معراجراه «مسيح».



نامه اي نوشتم
و «سمعكي» و «عينكي» و «عصائي»
به آن ضميمه كردم
و با پست هوائي آن را به مقصدي دور دست فرستادم
«… خداحافظ بابا پيري!!
متاسفم كه هنوز از دزديدن سيبي از باغت
و بوسيدن لبان زني در سايه هاي تاريك انجير
عصباني هستي ،
متاسفم كه نوشته هايت را بازخواني وباز نويسى نمي كني،
و باور ميكنم كه شانه هايم در زير بار امانت خرد خواهند شد
ودستهايم در خلوت آسمانها ـ متاسفانه ـ تـنهايند
بي آنكه انكارت كنم
رهايت مي كنم…»
و از مرزها عبور كردم.

***
«راهنماي كرد» گفت
تنها كافي است دهانت را ببندي
تا «مرز داران ترك» سپيدي دندانهايت را نبينند!
ـ در آن هنگام
سياهي شب
سياهي موهاي مرا مخفي مي كرد ـ
و حال
پس از اين همه سال
اگر بازگردم
سپيدي موهايم مرا در تير رس قرار خواهد داد،
با اين همه اندوهي نيست
كه اگر از خود مي گويم
از خود نمي گويم
كه دهان ديگرانم
و نه زبان خويشتن،
غبار شده ام ـ غبار شده ايم ـ
نفس به نفس
و قدم به قدم ،
در راههاي جهان
و در همه جا فرو ريخته ام.
در سوداي يك نفس آزادي،
و پشيمان نيستم
با خنجري در سينه و خنجري در پشت
كه اگر دوباره زاده شوم
نفس به نفس
و قدم به قدم
در راههاي جهان
غبار خواهم شد
و در همه جا فرو خواهم ريخت
در سوداي يك نفس آزادي.


همه چيز گواهى مى دهد كه كيستم من
پيشاني پريشان برادرانم
و كبودي طناب بر گردن خواهرانم،
گورهاي گمنام پدران و مادرانم
ورفقاي گمشده ام،
خانه ويرانه ام در پشت سر
حوض شكسته
تاكهاي خشكيده و قمري هاي مرده،
ودفترهاي گمشده شعر
همه گواهى مى دهند كه كيستم من،
محبوب غبار شده
و كودك اسير
وغمهائي كه با هيچكس از آنها سخني نگفته ام،
پاسپورتي كه در جيب دارم
و پرونده ام در اداره پناهندگى
همه گواهى مى دهند كه كيستم من
اما مرا تروريست مي خوانند!.

***
ما را تروريست مي خوانند!
در دنياي چهارمين سال بيست و يكمين قرن
در دنيائي كه هويت ترا داشتن تلفن پرتابل تعيين مي كند
در جهاني كه اكثريت گرسنه اند
تا اقليت خوب بخورند
در دنيائي كه اگر لباسهاي مارك دارت را بيرون آوري
در هوا محو خواهي شد
زيرا هويت انساني تو را محو كرده اند،
ما را تروريست مي خوانند.


در دنيائي كه زيبائي نگاههاي انساني را
زيبائي باسن ها و سينه هاي ترميم شده اشغال كرده است،
در دنيائي كه انسان محصور شده در خود تاج بر سر مي نهد
و انسان ادامه يافته در بيرون خود خطرناك و مطرود است،
در جهاني كه در كتابهاي دستور زبان اش
نه «مفعول با واسطه»
و نه «مفعول بيواسطه»
بلكه «مفعول مطلق» به رسميت شناخته شده است
تا «فاعل مطلق» بتواند
بر نوك پيكان قدرت
ترا فعل پذير و خاموش و تسليم و به رو در افتاده و شاكر
نظاره كند
وبر پشته هاي جسد بيضه برقصاند
و به ريش انسان و خدا بخندد،
ما را تروريست مي خوانند.


در دنيائي كه آزاد كننده اش «گاو چرانها»
مغلوب مظلومش «ديكتاتورهاي كله خر»
قرباني اش
دست كنده شده كودك عراقي وچسبيده بر ديوار خانه فرو ريخته،
و مقاومت كننده اش!
انواع «امام هاي بر جهيده از مكاتب عهد بوق» اند
كه كرسي ابد مدت امامت
از ماتحت هاي عطرآگين مقدسشان جدا ناشدني است
و سوداي چرانيدن گله هاي مطيع انساني
در چراگاههاي الهي اسلام رارها نمي كنند
و در اين سوداسرها را به سادگي خيار قطع مي كنند،
ما را تروريست مي خوانند.


در دنيائي كه مبتذل ترين و فاسد ترين تاجران
سكان دار سفينه زمين اند
وآدمي و جانور و گياه
و آب و آتش و باد و خاك را به كثافت كشيده اند
ما را تروريست مي خوانند.


دريغا !
گرداب موحش از چرخش باز نمي ايستد
و جسدهاي خونين باد كرده
بر قلابهاي ماهي گيري شكوهمند است،
در آنسوى گورستانها و انفجارها و تكه پاره هاى اجساد
كوهى از طلا مى درخشد
نفت و گاز گران شده است رفقا!
و بحران بايد فروكش كند
بايد از خون ،طلا استخراج كنند
و حتي با شعله استخوانهاي ما
سيماي بريان شده و مطبوع كباب
در كنار شراب بدرخشدو زوال نپذيرد
مي خواهند خون ما را در كابلها به جريان بياندازند
ميخواهند فروغ چشمان ملتي رادر لامپهاي الكتريكي بدرخشانند
تا فقط نه خانه ها
بلكه ميخانه ها و آنجا كه آخرين تكه لباس بر زمين مي افتد
و پرتگاهي از عرياني ناب مي درخشد
روشن بماند.
مي خواهند…

***
سخن بسيارست و فرصت كم و راه دراز
قرار داد امضا شده است رفقا!
و اسلام و كفر جام بر جام كوبيده اند!!
اگر آزادي را مي فهميم
اگر فقط از آزادي حرف نمي زنيم
اگر باور داريم
كه واژه زنده آزادى را نمى شود در كتابها پيدا كرد
ويا دئو دورانت آزادى را از سوپر ماركتها خريد
و از آن براى خنثى كردن بوى نامطبوع زير بغل
در مجالس پوك پر زرق و برق استفاده كرد
اگر تـنها نگران خود نيستيم
و در بيرون خود ادامه داريم
وديگران رانيز حقيقى و به رسميت مي شناسيم
دستهايمان را پيش آوريم
و باور كنيم كه ازتمام قرار دادها
و از هميشه توانا تريم
دستهايمان را پيش آوريم...

بيست و پنجم اكتبر 2004 ميلادي
چهارم آبان 1383 خورشيدى

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۳/۰۷/۲۰

سکوت را رعايت کنيد. بگذاريد بخوابد.
عمری زجر کشيدن انتظارش را مي کشد.



برگرفته از بلوچ

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۳/۰۷/۱۱

قاضی حاجی رضائی همراه با ساير افسران عامل تجاوز گروهى
به عاطفه رجبى بازداشت شدند

*حاجی رضائی در جريان بازجوئی نيروهايی وزارت اطلاعات به تجاوز جنسى
به دختر ۱۶ ساله نكايى اعتراف كرده است

روشنگرى:از پنج مرداد ماه گذشته كه قاضى جنايتكار حاجى رضايى شخصا طناب دار را به گردن عاطفه اين دخترك شكنجه شده و تجاوز شده نكايى انداخت تا امروز كه خبر دستگيرى اين قاضى تبهكار و چند تن از افسران نيروى انتظامى نكا انتشار يافته، پرده از روى جنايت هايى كه به قتل اين دخترك انجاميد كنار رفته است. از زمان انتشار اوليه اين خبر كه با بهت و حيرت در افكار عمومى در ايران و خارج از كشور و سپس موجى از خشم و نفرت از حكومت اسلامى و عوامل فاسد و سركوبگرش همراه شد تا امروز همواره اين احتمال مطرح بوده است كه اعدام شتابزده دختر 16 ساله تلاشى براى پرده پوشى نقش افسران انتظامى نكا و حاجى رضايى رئيس دادگسترى اين شهر در تجاوز گروهى به عاطفه بوده است. عمه عاطفه در گزارشى كه ديروز منتشر شد گفت كه در آخرين مرحله از پرونده عاطفه وى به مدت سه شبانه روز مورد تجاوز قرار گرفته است. او گفت: قاضى دادگاه زناكاران متاهل ع. ا.د. (50 ساله) و ع. ذ. (45 ساله) را كه بارها از اختلال حواس عاطفه سوء استفاده جنسى كرده بودند، فقط به چند ضربه شلاق محكوم كرد." اكنون نام دو تن از اين جنايتكاران كه به عاطفه تجاوز كرده اند "سروان ذبيهی" و سروان مولائی" اعلام شده است كه همراه با قاضى حاجى رضايى روز چهارشنبه هفته اى كه گذشت توسط نيروهای وزارت اطلاعات دستگير شده و اعتراف كرده اند كه به عاطفه تجاوز جنسى كرده اند. گزارش پيك ايران حاكى از آن است كه "غير از تعدادی از افسران نيروی انتظامی که به تجاوز به اين دختر ۱۶ ساله اعتراف نموده بودند خود حاجی رضائی نيز در جريان بازجوئی توسط نيروهايی وزارت اطلاعات به عمل تجاوز به اين دختر ۱۶ ساله اعتراف نموده است."
قاضى جنايتكار پس از بازداشت اعتراف كرده است كه "برای جلوگيری از افشای نام خود و همداستانش در نيروی انتظامی توسط عاطفه يک چنين حکمی داده است و آنگاه با گرفتن استشهاد محلی اين عمل خود را وجهه قانونی تر داده است."
وى عاطفه را شكنحه داده بود تا به زور از او اعتراف بگيرد كه 22 سال داشته است و در روز اعدام تمام پشت اين دختر از شكنجه ها كبود بوده است.
عمه عاطفه گفته است: قاضى با توجه به هيكل درشت عاطفه سن وى را 22 سال تعيين كرده بود... پدر معتاد عاطفه شناسنامه وى را دست يك فروشنده دوره‌گرد امانت گذاشته بود و ما بعد از اعدام براى جواز دفن وى از ثبت احوال شناسنامه المثنى گرفتيم...وقتى پس از اعدام شناسنامه وى را به قاضى ارائه كردم وى غرق عرق شد و گفت: "از خودش پرسيدم گفت 22 سال سن دارم... چند تن از قضات دادگسترى بلافاصله نزد قاضى رضايى آمدند و گفتند: تو چكار كردي؟
عمه عاطفه گفت:"كجاى دنيا و كدام دين يك دختر صغير و معلول ذهنى را به اعدام محكوم مي‌كند و متجاوزين حيوان صفت تنها به چند ضربه شلاق قابل خريدارى محكوم مي‌شوند.؟
به نقل از روشنگري

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed