۱۳۸۲/۰۸/۰۷

يار دبستانى من، با منو و همراه منى
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منى
حك شده اسم من و تو، رو تن اين تخته سياه
تركه ى بيداد ستم، مونده هنوز رو تن ما

دشت بى فرهنگى ما، هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دلاى آدماش
دست من و تو بايد اين، پرده ها رو پاره كنه
كى مى تونه جز من و تو، درد ما رو چاره كنه

يار دبستانى من، با منو و همراه منى
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منى
حك شده اسم من و تو، رو تن اين تخته سياه
تركه ى بيداد ستم، مونده هنوز رو تن ما

يار دبستانى من، سرود آزادی دانشجويان از : منصور تهرانى

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

بر گرفته از سايت روشنگري

سيروس طبرستانی :

وقتی که مرغ مزرعه حجاب اسلامی را رعايت نکند!

دوست ارجمندم:
چندروزی بود که سيم هايم اندکی اتصالی پيدا کرده بود. در سرم صدای شيشه های شکسته می شنيدم و حس می کردم از مغزم خون می ريزد. نوشتنم نمی آمد و مثل لواشک مادربزرگ پخشيده بودم بر روی زمين و نمی توانستم خودم و انديشه هايم را جمع و جور بکنم. محبت ومهربانی ات خيلی به دادم رسيد. جز سپاسی شرمسارانه چه دارم تا نثارت بکنم. خداکند سايه دوستی ات برسرم هميشه بماند.
و اما از کارت پستال های نوشتاری من.
- دريکی از يادداشتها به سانسور کتاب اشاره کردم که در تابستان که درتهران بودم سانسور چی و حتی روزنامه نگاری که در باره يک کتاب معرفی نامه کوتاهی نوشته بود را به همراه مترجم وناشر گرفته بودند. ولی وضع از اين بسيار بدتر و حتی گاه باور نکردنی است. درجمعی بودم با بچه های اهل قلم و داشتيم در باره سانسور و دستگيری فله ای دست اندرکاران کار کتاب گپ می زديم. يکی از دوستان که خودش مترجم خوبی است گفت اين که چيزی نيست، اين حضرات حتی جلوی چاپ کتاب ،The Little Red Hen را هم گرفته اند. نمی دانم اين کتاب را ديده ای يا نه؟ کتابی است برای کودکان سال های اول دبستان که داستانش در مزرعه ای می گذرد. قصه بی مزه ای هم دارد ازيک خانواده ماکيان، مرغ و خروس و چند تا جوجه. از قرار مترجم با ترجمه بخش نوشتاری کتاب کوشيده بود از تصاوير متن انگليسی استفاده کند. اما اشکال کار در اين بود که در چند تا از اين تصاوير ران گوشتا لو مرغ، عريان بود و لابد « هوس انگيز!». به همين خاطر، از مترجم خواسته بودند که ترجمه را با تصاوير تازه تری که ران گوشتالو مرغ در آن پوشيده باشد برای صدور اجازه انتشار بياورد. در حالی که اندکی شگفت زده شده بودم به اعتراض گفتم دوست عزيز مسئله سانسور در اين آبادشده مشکلی بسيار جدی و اساسی است ولی با اين جور لطيفه گوئی در باره اش آن را لوث می کنی. يک آدمی مثل بنده هم چند جای ديگر می نشيند و اين روايت را باز می گويد. نه فقط ديگران به ريش آدم می خندند بلکه کل قضيه اندکی لوث می شود. دوست من که انتظار چنين عکس العملی را نداشت گفت: سيروس جان تو مختاری هر تفسيری روی حرف های من بگذاری و يا حتی فکر کنی دارم راجع به اين مسئله لطيفه گوئی می کنم ولی نمی کنم. داداش من خودم اين روايت را از مترجم اين کتاب شنيده ام و می دانم که دقيقا به خاطر همين ايراد از خير چاپش گذشته است.
- رفته بودم ديدن يکی از دوستان پدرم که پيرمرد 87 ساله و بسيا رخوش صحبتی است. ويولون را هم بسيار نيکو می نوازد. سابق در يک منطقه برف خيز تهران هم خانه نسبتا بزرگی داشت. ولی امسال ديدم که از خانه اش اثری نيست بلکه به جايش يک ساختمان 6 طبقه ايستاده است. جريان را با اندکی فضولی پرسيدم که شما چه حوصله ای داريد که با وضعيت کمبود مصالح ساختمانی دست به چنين کار بزرگی زده ايد! بسيار مهربانانه گفت نه پسرم، من که از اين حوصله ها ندارم. لابد نمی دانی که در اين سالها بساز وبفروشی در تهران بسيار رونق داشته است. شرکت هائی هستند که می آيند و در شراکت با صاحب خانه ها آپارتمان سازی می کنند. زمين از صاحب خانه و بقيه مخارج از شرکت و در ازای آن هم بسته به موقعيت دو يا سه آپارتمان را به صاحب خانه می دهند. با تعجب پرسيدم در اين منطقه مسکونی چطور توانستند 6 طبقه بسازند. اين داستان کنترل تراکم و ساختمان سازی و اين ها پس چيست؟ با خنده گفت. فکر می کنم زيادی در خارج از ايران مانده ای! در اين مملکت کا رنشد ندارد. يعنی در هيچ عرصه ای قانونی نيست. شرکت طرف ما پول نداشت والی ده طبقه هم می توانست بسازد.
با اين که من و چند تای ديگر مهمان او بوديم پيرمرد همانور که با ما سخن می گفت داشت يکی از برنامه های ماهواره ای لس آنجلسی را هم تماشا می کرد و جالب اين که يک ريز هم به آنها بد و بيراه می گفت. با احتياط و بسيار مودبانه گفتم: پدر جان اگر اين برنامه ها ناراحت تان می کند خوب نگاه نکنيد. گفت. حق با تست ولی چکار ديگری بکنيم؟ تلويزيون لاريجانی که غير از نعش و نماز جمعه و عمامه چيزی نشان نمی دهد. بيست و چهار سال نعش و عمامه و نماز جمعه تماشا کرديم، کافی نيست! چيزی نداشتم بگويم و خودش ادامه داد، وقتی برگشتی يک جوری به اين حضرات برسون که خوب توی لس آنجلس نشستين و از کسانی که در اين جهنم دارن خاکستر می شن می خواين که بريزن بيرون دم تيغ حزب الله و انصار و پاسداران مسلح! نمی دانستم در جوابش چه بايد بگويم. در حالی که سرم را انداخته بودم پائين زير چشمی به تلويزيون نگاه می کردم ديدم گوينده که خيلی هم احساساتی شده بود در حاليکه از جايش بر خاسته و جلوی ميکروفن ايستاده است با حرارت شعار می داد... زندانی سياسی آزاد بايد گردد... بی اختيار به ياد جوانی های خودم افتادم که در خيابان های ...... ماسک بر چهره می زديم و در ميان مردمی که با تعجب نگاه مان می کردند همين شعار را می داديم. و بعد وقتی که دو سه سالی قبل از قيام بهمن برای شرکت در عروسی خواهرم به ايران رفته بودم ولی کارم به «مهمانی» ساواک کشيده بود در يکی از ادارات ساواک در تهران ماموری که عينک سياهی به چشم داشت در حاليکه عکسی از همان تظاهرات را به من نشان می داد با صدای نکره اش سرم داد کشيد: مادر جنده! زندانی سياسي، آزاد بايد گردد!! کدام زندانی سياسی! ما در اين مملکت زندانی سياسی نداريم فقط با خرابکار ها مبارزه می کنيم و با آدمهای پفيوز و وطن فروشی مثل تو که از کاری که می کنند، خجالت می کشند و به همين خاطر است که ماسک بر چهره می زنند.
اين بار خيره شدم به صفحه تلويزيون.... گوينده هم چنان داشت شعار می داد.....


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۲/۰۸/۰۴

کورش عرفاني:

جايزه مخترع مواد منفجره براي جلوگيري از انفجار اجتماعي در ايران

مبارزه ضد طبقاتي، برخلاف آنچه كه دستگاههاي تبليغاتي مدافعان نظم موجود مي خواهند جا بياندازند، مبارزه اي خشونت طلبانه نيست، برعكس، مبارزه اي است كه با عشق عميق به انسانها، دردمندي هيچ بشري را بر نمي تابد و به همين خاطر، بر عليه نهادينه شدن درد آفريني، كه در ذات جامعه نابرابر طبقاتي نهفته است، مي شورد. خشونت طلبان واقعي مبارزان مسلحي نيستند كه براي خاتمه بخشيدن به زجر ميليونها انسان نبرد مي كنند، بلكه مرفهاني هستند كه در زمستان سرد تهران، زماني كه در مبل هاي راحت منازل گرم خود لميده و گپ روشنفكري درباره ضرروت مبارزه مسالمت آميز مي زنند، نيك مي دانند كه قدري دورتر، از اين 800 هزار زن بي پناه، مادري خيابانگرد، جسد سرد فرزندش را در آغوش مرگ مي كشد. آري، آنان كه فرو ريختن كاخهاي ستم ساختاري نظام را تدارك مي بينند، هرگز لايق عنوان خشونت طلب نيستند.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۲/۰۸/۰۲

كورش عرفاني :

قبل از حراج ايران
تصميمات درست براي بقاي رژيم از اين پس در لندن و برلن و پاريس اتخاذ خواهد شد. تهران ديگر پايتخت سياسي ايران نيست. اين استراتژي كه سالهاست در زمينه هاي مختلف توسط لندن نسبت به آخوندها اعمال مي شود اينك حالت عادي به خود گرفته و به طور عملي و غير رسمي اداره امور ايران را در عرصه سياست خارجي به عهده بيگانگان مي گذارد.

آيا اين است حق خلقي كه بهترين فرزندانش را در اختيار سازمانهاي سياسي گذاشت تا پس از بيست سال مبارزه مسلحانه، در سال 1382 خواستهاي جريانهاي اصلاح طلب را در سال 1380 بيان كند كه ” ما خواهان رفراندوم تحت نظر سازمان ملل هستيم“ ؟


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۲/۰۷/۳۰

شعري از مریم هوله


ما زنده ایم آری



اين وقتي ست كه تمساح ها فكر مي كنند دوره ات كرده اند

قورتت داده اند و از تو چيزي نمانده است

اما تو فانوسي ميان روده ها روشن كرده اي

كه فكر مي كني فرزندانت را كفاف مي دهد

تا آخر عمر

و همه اينها فكر هاي بيهوده اي بيش نيستند

هيكل مذهبي ات كنار جاروي موش خورده

نشسته خاطره هاي تلخ تا خرخره خورده

مستا مست

سوسك در شلوار فقيرت تخم گذاشته

حالا كمرت را با انگشت هاي لاك گرفته شل بگير

تا شل شود اين همه زمستان

كه فمنيست ها همه جايش را سرگين سرانده اند


اين وقتي ست كه اجتناب

جماعت بي شائبه اي ست

كه در خيابان تا حد مرگ

مسخره ات مي كند

و تو مجبوري طوري بجنبي

كه جنبيدنت را قانون حس نكند



آزادي جان ! طوري نفس بكش

فقط از بيني

كه هوا حس نكند راه مي رود

آزادي جان !

برايت در سينما تخمه مي شكنم

آنقدر دسته جمعي

كه صداي خرچ خرچ نگذارد

هن و هنت به گوشمان برسد



آزادي جان !

اين نعره طوفان است

مردن هاي دسته جمعي را دست كم نگير

ممتد و بي انتها

اين ديوار

بر سر تو خراب مي شود

اينقدر بي پروا نباش

هي در دل مرده ها كرم مي لولد

كه بجنبد آزادي

هي در دل مرده ها كرم مي لولد

كه زنده باشد آزادي

هي در دل مرده ها كرم مي لولد

كه زنده باشد

تا نيشخندي

كفاف زندگان را بدهد تا آخر عمر

تيمارستان

به ما پناه آورده است

ما زنده ايم آري


گورستان

به ما پناه آورده است

ما زنده ايم آري


فرار

به ما پناه آورده است

ما زنده ايم آري



اين وقتي ست كه جيغ

نماز مخفي ما مي ماند

تا روحمان آرام بگيرد

قراردادي كه هيكل ما را

با نيمكره ماتش

شبيه تريلي زير مي گيرد

تا بشنود جنازه شهري ميان جهان

« ما زنده ايم آري»



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۲/۰۷/۲۹

هادی خرسندی، پرزيدنت خاتمي و شيرين "عبادي - سياسي"

خاتمي ضمن گفتگو ز نوبل
غبطه بر خانم عبادي خورد

سخني گفت و بعد زيرش زد
در حقيقت گه زيادي خورد


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

امروز يک سايت خوب پيداکردم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

سکته اي قلبي بود و عوارض جانبي آن و مشکلاتي ديگر.
به قلبم گفتم بيا، يعني تا آدم خواران بر ايران حکومت ميکنند مجبوري كه بيايي.
بيا تا کوس رسوايي اين آيت هاي جهالت را بر سر هر کوي و برزني که ميتوانيم بزنيم.



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed