۱۳۸۶/۰۹/۱۳

۱۶ آذر روزِ برافراشته شدن پرچم مقاومت
دکتر محمد ملکی
دوشنبه ۱۲ آذر ۱٣٨۶ - ٣ دسامبر ۲۰۰۷
دانشجویان، استادان و دانشگاهیان
با گرامی داشت روزِ ۱۶ آذر (روز دانشجو) و با الهام‌گیری از همه آنها که در راه عدالت و آزادی در سنگر دانشگاه جان باختند تا پرچم مقاومت را در برابر هر نوع استبداد برافراشته نگه دارند برای آگاهی بیشتر دانشجویان و جوانان و همه کسانی که وقایع آن روزها را شاهد و ناظر نبوده‌اند، ۵۲ سال به عقب برمی‌گردیم تا با بازنگری تاریخ، واقعیت‌های یک مقاومت را به تحلیل بنشینیم و با تجربه‌آموزی از آن وقایع، چراغی سازیم برای بهتر دیدن راه آیندمان.
دو هفته پس از کودتا سازمان مخفی و نوبنیاد «نهضت مقاومت ملی» با شرکت نمایندگان احزاب ملی و نمایندگان دانشگاه و بازار، تشکیل و اعضای کمیته مرکزی را انتخاب کرد و ساختار تشکیلاتی نهضت را تدوین و به تصویب رساند، نهضت مقاومت ملی که یکی از فعالترین کمیته‌های آن کمیته دانشگاه بود همراه با کمیته بازار مرکز ثقل نیروی مقاومت در برابر رژیم کودتا بود و فعالترین نهاد سیاسی نهضت مقاومت به شمار می‌رفت «دانشگاه پس از کودتای مرداد ۱٣٣۲ تا انقلاب سالِ ۱٣۵۷ همواره پیشقراول مبارزات ملی باقی ماند و در سخت‌ترین دوران اختناق و سرکوب به پیکار علیه رژیم دیکتاتوری شاه ادامه داد»
تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران
نهضت مقاومت ملّی تا پیش از حادثه ۱۶ آذر دانشگاه تهران چند تظاهرات علیه دیکتاتوری را انجام داده بود که اوج آن موجب حمله به دانشگاه تهران در ۱۶ آذر ٣۲ یعنی حدود ۱۰۰ روز پس از کودتا و شهادت سه آذر اهورایی مصطفی بزرگ‌نیا، مهدی شریعت‌رضوی و احمد قندچی گردید با شهادت سه دانشجو و زخمی شدن ده‌ها دانشجوی دیگر پرچم مقاومت بر فراز سنگر آزادی به اهتزاز درآمد که تا امروز در اهتزاز است. حال برای عبرت‌آموزی به جزئیات جریان می‌پردازیم.
یکی از هدفهای کودتای ۲٨ مرداد ٣۲ بازگرداندن جریان نفت ایران به غرب بود، بنابراین باید روابط سیاسی بین ایران و بریتانیا را که در زمان نخست‌وزیری دکتر مصدق قطع شده بود دوباره تجدید کنند. نهضت مقاومت نیز قصد داشت صدای اعتراض مردم ایران را به گوش جهانیان برساند و تلاش انگلیس و آمریکا را، که می‌خواستند این کار در یک محیط آرام صورت گیرد، خنثی نماید. اجرای این برنامه بعهده کمیته هماهنگی و کمیته دانشگاه گذاشته شد.
با ورود دنیس رایت کاردار جدید انگلیس در ایران از روز ۱۴ آذر ٣۲ تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران آغاز شد. دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکده‌های خود تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا و مقاصد و برنامه‌های آن برپا کردند. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و مأموران انتظامی در هجوم به دانشجویان و زد و خورد با آنها شماری را مجروح و جمعی را دستگیر و زندانی کردند.
روز دوشنبه ۱۶ آذر تعداد زیادتری از سربازان داخل دانشگاه شدند و پیش از ظهر آن روز بین دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم و مأموران فرمانداری نظامی برخوردهایی روی داد ولی در دانشکده فنی به دلیل حضور یکی از گروهبانها در سر کلاس برای دستگیری دانشجویانی که شعار داده‌ بودند کار به خشونت کشید. دانشجویان با دیدن یک گروهبان در کلاس درس و مشاجره با استادشان که به ورود او به محل درس اعتراض می‌کرد از کلاس بیرون می‌آیند و علیه حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض می‌کنند. در این هنگام نظامیان دانشجویان را تعقیب و در سرسرا و سالن دانشکده فنی آنها را هدفِ مسلسل‌های خود قرار می‌دهند. در نتیجه سه دانشجو شهید و عده‌ای نیز مجروح می‌شوند. در اینجا لازم می‌دانم برای روشن شدن عکس‌العمل یک رئیس دانشگاه انتخابی،در مقایسه با روسای انتصابیِ امروز دانشگاهها که در مقابل دستگیریها و شکنجه نه تنها سکوت که خود دانشجویان را معرفی و برای آنها پرونده سازی می کنند، قسمتهایی از خاطرات دکتر علی اکبر سیاسی رئیس دانشگاه تهران از خاطره ۱۶ آذر را، که در زمان ریاست او اتفاق افتاد، در اینجا نقل ‌کنم. او در خاطرات خود می‌نویسد:
روز ۱۶ آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلوی دانشکده فنی می‌گذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره می‌کنند و گویا کلماتِ زننده‌ای بر زبان می‌رانند و به سرعت وارد دانشکده (فنی) می‌شوند، سربازان آنها را دنبال می‌کنند، در این هنگام زنگ دانشکده به صدا درمی‌آید و دانشجویان با سربازان روبرو و با آنها گلاویز می‌شوند، تیراندازی مفصلی صورت می‌گیرد و به سه دانشجو اصابت می‌کند و آنها را از پای درمی‌آورد گزارش که به من رسید، بی‌درنگ با سپهبد زاهدی (نخست‌وزیر) تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم و گفتم «با این حرکاتِ وحشیانه مأمورینِ انتظامیِ شما من دیگر نمی توانم اداره امور دانشگاه را عهده‌دار باشم» گفت «متأسف خواهم بود، دولت رأسا، از اداره امور آنجا عاجز نخواهد ماند [...] فردای آن روز، در جلسه روسای دانشکده‌ها دو ساعت درباره این جریان و خط‌مشی خود بحث کردیم. نخستین فکر این بود که جمعاً استعفا دهیم، بعد دیدیم که این کناره‌گیری نتیجه قطعی‌اش این خواهد بود که آرزوی همیشگی دولتها برآورده خواهد شد، و استقلال دانشگاه را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا یک غیرنظامیِ قلدر را به ریاست دانشگاه خواهند گماشت[...] در نتیجه این مذاکرات و ملاحظات تصمیم گرفته شد، سنگر را خالی نکنیم و به مقاومت بپردازیم»
«از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانه قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: «این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب داده‌اند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداخته‌اید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟» گفتم: «معلوم می‌شود جریان را آن طور که خواسته‌اند، ساخته و پرداخته، به عرض رسانده‌اند». شاه گفت: «به دروغ نگفته‌اند عقل هم حکم می‌کند که جریان همین بوده است»[...] گفتم: «هرچه بوده، نتیجه‌اش این است که سه خانواده عزادار شده‌اند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند...»
دکتر علی‌اکبر سیاسی رئیس انتخابی دانشگاه موضوع را پی‌گیری می‌کند و جریان را در هیأت دولت تعقیب می‌نماید او چگونگی مذاکراتش را در جلسه هیأت دولت این گونه نقل کرده است.
«وزرا گوش تا گوش، دور میزی دراز، نشسته بودند. نخست‌وزیر (فضل‌الله زاهدی) به احترام من از جای برخاست، وزیران به او تأسی کردند[...] معلوم شد گفتگو درباره دانشگاه است[...] نوبت به وزیر جنگ سپهبد (عبداله) هدایت رسید او با حدّت و شدّتی بیشتر به دانشگاه حمله کرد و در پایانِ سخنانش چنین نتیجه گرفت «اگر عضوی از اعضاء بدن فاسد شود آن را قطع می‌کنند تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد[...] به آرامی گفتم: نظر تیمسار وزیر جنگ قابل تأمل است؛ اولاً تشبیه دانشگاه به یک عضو بدن و امکان قطع احتمالی آن مانند عضو بدن صحیح نیست، این را «قیاسِ مع الفارق» می‌گویند. عضو بدن را که قطع می‌کنند از خود مقاومت نشان نمی‌دهد و پس از قطع، جسمی می‌شود جامد بی‌جان و بی‌اثر، در صورتی که دانشگاه که از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده، اگر مورد حمله قرار گیرد به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع خواهد کرد و به فرض اینکه موقتاً خاموش گردد، آتشی خواهد شد زیر خاکستر که سرانجام شعله‌ور خواهد گردید[...] البته دیدها مختلف است هر کس از زاویه مخصوص، احساسات و افکار و ارزشیابی‌های خود به امور می‌نگرد و به قضاوت می‌پردازد[...] فردای آن روز، مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانشگاه راه یافته بودند آنجا را ترک کردند»
دکتر علی‌اکبر سیاسی؛ گزارش یک زندگی، صفحات ۲٣۴ـ۲٣٨
خبر تظاهرات ۱۶ آذر و کشته شدن سه دانشجو به سرعت در سراسر جهان انتشار یافت و بسیاری از دانشگاههای اروپا و آمریکا با دانشگاه تهران ابراز همدردی کردند. در مراسم برگزاری سومین روز شهادت دانشجویان، ده‌ها هزار تن از مردم تهران و شهرستانها بر سر مزار آنها در امامزاده عبدالله گرد آمدند. تلاش مأمورانِ انتظامی برای جلوگیری از حرکت دسته‌جمعی هزاران دانشجو به شهر ری با شکست مواجه شد و دانشجویان مراسم وداع با یاران شهید خود را همراه با شعارهای ضداستبدادی باشکوه فراوان برگزار کردند و در اعتراض به جنایات رژیم مدت پانزده روز از شرکت در کلاسهای درس خودداری نمودند. حادثه ۱۶ آذر ٣۲ به عنوان یک روز «مقاومت تاریخی» در تاریخ دانشگاه تهران ثبت شد. از آن پس همه ساله به رغم کوشش رژیم و ساواک، دانشجویان دانشگاه تهران و دیگر دانشگاههای ایران مراسم و تظاهراتی به یاد شهیدان آن روز بر پا کرده‌اند که تا امروز ادامه دارد و ۱۶ آذر نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران و مقاومت دانشجویان و دانشگاهیان در برابر ظلم و ستم حکومت‌کنندگان اعم از شاه و شیخ شناخته شده است. تظاهرات دانشجویان که از روز ۱۴ آذر آغاز شد در اعتراض به چند واقعه مهم روز بود: ۱ـ محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی ۲ـ برقراری مناسبات سیاسی بین ایران و انگلیس ٣ـ زمزمه تشکیل کنسرسیوم نفت برای چپاول ثروت ملی. دانشجویان که هیچ حادثه‌ای از نظرشان مخفی نمی‌توانست باشد رسالت خود می‌دانستند که در دفاع از آزادی و عدالت و استقلال مملکت در برابر رژیم ایستادگی و مقاومت کنند.
دانشجویان، استادان، دانشگاهیان
آن گونه که ملاحظه فرمودید وقتی چند ماه پس از کودتا و در شرایطی که نظام شاهی مست باده پیروزی ا‌ست و کثیری از ازادیخواهان را به بند کشیده و حکومت نظامیان بر پا کرده و نفس را در سینه‌ها حبس نموده و یک نظامی قلدر (سپهبد زاهدی) را در مقام نخست‌وزیری گمارده و قدرت‌های سلطه‌گر را در پشت خود دارد و جنایت ۱۶ آذر را آفریده در چنین شرایطی یک رئیس دانشگاه منتخب استادان (انتخابی) در دفاع از دانشگاه و دانشگاهیان در برابر رژیم می‌ایستد تا نظامیان را از ورود به صحن مقدسِ دانشگاه منع کند. اگر او چنین می‌کند از آن روست که نه منصوب حاکمیت که منتخب استادان است و پشت‌گرمی او نه رژیم که دانشگاهیان هستند و این صحنه را ما باز در زمان ریاست دکتر فرهاد شاهدیم وقتی روز اوّل بهمن ماه ۱٣۴۰ دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به تعطیل مجلس به کلاسهای درس نرفتند و با برپایی تظاهرات خواستار کناره‌گیری دولت دکتر امینی شدند، شاه که در انتظار فرصت بود تا زهرچشمی از دانشجویان بگیرد دستور حمله به دانشگاه و سرکوبی دانشجویان را صادر کرد؛ کماندوها به فرماندهی سروان منوچهر خسروداد، به دانشگاه یورش بردند و در تعقیب دانشجویان تا کلاسهای درس رفتند و عده زیادی از دانشجویان، دختر و پسر را مضروب و مجروح نموده چند تن از استادان را نیز کتک زدند، وسایل و دستگاههای علمی آزمایشگاههای دانشکده پزشکی را شکستند و حتی کتابها را در کتابخانه‌ها پاره کردند. آمار مجروحان این یورش به بیش از ۶۰۰ تن رسید. دکتر فرهاد رئیس انتخابی دانشگاه تهران طی اعلامیه ای این حمله وحشیانه را محکوم کرد و از ریاست دانشگاه استعفا داد.
متن اعلامیه دکتر فرهاد اینگونه بوده است:
«امروز یکشنبه اوّل بهمن ماه ساعت یازده و ربع، عده‌ای نظامی، بدون آنکه اتفاقی مداخله آنان را ایجاب نماید به محوطه دانشگاه وارد شده و جمعی از دانشجویان را مضروب و مجروح نموده‌اند. دانشگاه نسبت به این عمل رسماً اعتراض و تقاضای رسیدگی و تعقیب مرتکبین و مجازات آنان را از دولت نموده است و مادامی که نتیجه رسیدگی به دانشگاه اعلام نشود، این جانب و روسای دانشکده‌ها از ادامه خدمت در دانشگاه معذور خواهیم بود».
رئیس دانشگاه تهران ـ دکتر فرهاد
دکتر فرهاد و شورای عالی دانشگاه که مرکب از روسا و نمایندگان انتخابی دانشکده‌ها بودند در جریان دستگیری صدها دانشجو و انتقال آنها به زندان قزل‌قلعه هم (نویسنده نیز از جمله دانشجویانی بودم که در این جریان به زندان انفرادی قزل‌قلعه افتادم) بسیار فعال بودند و تا آزادی همه دانشجویان زندانی از پای ننشستند. شاه که می‌خواست با مطرح کردن «انقلاب سفید» و اصلاحات ارضی پایه‌های حکومت خود را تثبیت کند با عکس‌العمل تند دانشجویان روبرو شد تا آنجا که دانشجویان پارچه نوشته‌ای سر در دانشگاه تهران نصب کردند که این جمله معروف و تاریخی در آن آمده بود «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه». پس از آنکه شاه سعی کرد بار دیگر فضای سیاسی ایران را به فضای استبدادی کامل تبدیل نماید و حوادثی نظیر ۱۵ خرداد ۴۲ پیش آمد باز در تمام مبارزات ضد دیکتاتوری دانشجویان و دانشگاهیان در صف مقدم جبهه تلاش می‌کردند و هزینه می‌پرداختند. بالاخره این دانشجویان و استادان بودند که با انتخاب راه مبارزه مسلحانه و مقاومت و ایستادگی در برابر استبداد شاه، راه را برای تغییر نظام هموار کردند و پرچم مبارزه را با خون خود در سنگر آزادی در اهتزاز نگه داشتند و در این مبارزه یک لحظه از پای ننشستند.
دانشجویان، استادان و دانشگاهیان
پس از انقلاب ضد سلطنتی باز این دانشگاهیان بودند که با الهام از فاجعه ۱۶ آذر و به خاطر حفظ «سنگر آزادی» آن همه ایثار و فداکاری نشان دادند و نگذاشتند حتی در سخت‌ترین شرایط پرچمی که روز ۱۶ آذر برافروخته شده بود بر زمین افتد.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل شوراهای هماهنگی در دانشگاههای کشور و به دست گرفتن اداره دانشگاه‌ها به وسیله نمایندگان منتخب استادان، دانشجویان و کارمندان، تلاش و توطئه برای درهم کوبیدنِ «سنگر آزادی» شروع شد که شرح ماجرا را در نوشته‌های قبلی توضیح داده‌ام. امروز روشن شده است که پس از تشکیل دفتر تحکیم وحدت مرکب از انجمن‌های اسلامی زیر حمایت رژیم، این تشکل دو شقه می‌شود. یک گروه تمایل به تسخیر سفارت آمریکا و گروه دیگر با این استدلال که اگر قرار است سفارتی تسخیر شود، سفارت شوروی باید باشد، چون آنها مارکسیست و ضدخدا هستند. این گروه برای اینکه از تسخیرکنندگان سفارت عقب نیافتند به فکر تسلط بر دانشگاهها از طریق انقلاب فرهنگی افتادند. یکی از مدافعان سرسخت این جریان محمود احمدی‌نژاد بود و این جماعت کاری را که پس از جنایت ۱۶ آذر ٣۲ وزیر جنگ دولت سپهبد زاهدی می‌خواست انجام دهد زیرا معتقد بود «دانشگاه را هم در صورتِ لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد» ولی به دلیل مقاومت دانشجویان و استادان، شاه و دولتِ برگزیده او موفق نشد، بعد از ۲۷ سال(در سال ۵۹) آقای احمدی‌نژاد و دوستانش با گرفتن چراغ سبز از نظام ولایی توانستند در دانشگاهها را به روی دانشجویان ببندند و برای چند سالی بر آن مسلط شوند.( مراجعه کنید به مجله شهروند ۱٣ آبان ٨۶ مصاحبه با تقی رحمانی، باقر علائی، عباس عبدی و محمدعلی سیّدنژاد). اما دانشجویان و استادان با مقاومت و ایستادگی حیرت‌انگیز و با هدیه کردن هزاران شهید و زندانی و شکنجه شده در پای آرمان آزادی و عدالت و مبارزه با استبداد و خودکامگی هرگز اجازه ندادند پرچمی که قهرمانان ۱۶ آذر ٣۲ برافراشتند بر زمین افتد. و دیدیم چگونه نهالی که در ۱۶ آذر ٣۲ کاشته شد به بار نشست و ۱٨ تیر ۷٨ بار دیگر از سنگر آزادی فریاد مرگ بر دیکتاتوری برخواست که تا امروز ادامه دارد و دانشجویان و استادان دانشگاههای کشور هزینه آن را می‌پردازند و به مقاومت ادامه می‌دهند. امروز استادان و دانشجویان با تمام وجود آثار تلخ تسلط حکومت بر دانشگاهها و از بین رفتن استقلال محیطهای علمی را احساس می‌کنند زیرا روسا و مسئولان انتصابی هرگز نمی‌توانند یا نمی‌خواهند از حقوق دانشجو و استاد دفاع کنند و نگذارند به حریم دانشگاهها تجاوز شود. دانشجو آرمانخواه است و مدافع آزادی و عدالت و این خصلت دانشجویی است، تا دانشگاه هست مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی و دیکتاتوری ادامه دارد.
دانشجویان و استادان ، عزیزانم
شما وارث ۷۰ سال مبارزه دانشجویی هستید این امانتی است بسیار گرانبها که امروز در دستان شماست. آن را پاس بدارید آن گونه که در این سالها با فداکاری بسیار در تمامی صحنه‌ها و تحولات کشورمان حضور داشته و نقش پیشتاز داشته‌اید. امروز ملت از شما توقع دارد که با آگاه‌سازی قشرهای مختلف جامعه با همبستگی و یک‌دلی با گروههای اجتماعی دیگر رسالت خود را در این برهه بسیار حساس از تاریخ کشورمان انجام دهید و ثابت کنید که ادامه‌دهندگان راستین مبارزه به خاطر آزادی و عدالت هستید و پرچمی را که در ۱۶ آذر ٣۲ به اهتزاز درآمد به بهترین نحو پاسداری می‌کنید.
چه باید کرد؟
ده سال اخیر که از سال ۷۶ آغاز شد درسهای بسیاری به ما آموخت، آموخت که شعارهای محمد خاتمی (دموکراسی، مردم‌گرایی، قانونمداری و جامعه مدنی) و شعارهای احمدی‌نژاد (عدالت و مهرورزی) در حکومت دینی تا چه اندازه غیرعملی و دور از واقعیت است. اگر برنامه‌های اعلام شده از سوی خاتمی منجر به حادثه ۱٨ تیر ۷٨ شد و در پی آن دستگیری و شکنجه تعداد زیادی از دانشجویان، امروز مهرورزی و عدالت‌خواهی احمدی‌نژاد را با مردم و بویژه دانشجویان و استادان و زنان و روزنامه‌نگاران و کارگران و معلمان و اقوام ایرانی و دیگر قشرهای جامعه شاهدیم. دوستان شما در زندانها در سخت‌ترین شرایط قرار دارند و به جای «مهر»، خشم و کینه و انتقام به آنها هدیه می‌شود و به جای عدالت و پول نفت، فقر و بیکاری، اعتیاد، فساد و اختلاف طبقاتی وحشتناک.
حوادث دانشگاههای پلی‌تکنیک، علامه، دانشگاه تهران و دیگر دانشگاه‌ها به ما آموخت که پس از گذشت ٣۰ سال نسلی که هیچگونه نقشی در برپایی نظام فعلی نداشته باید خود سرنوشتِ خویش را بدست گیرد. دانشجویان و نسل جوان ما باید تمام تلاش خود را در جهت این خواست متمرکز کنند که برای عبور از شرایط بحرانی و خطرناک امروز، ضمن مخالفت با هر نوع بهانه‌ دادن برای حمله و تجاوز به سرزمین ایران، شرایط یک همه‌پرسی برای تعیین تکلیف قانون اساسی و نظام فراهم گردد، که پیش شرط‌های آن بارها اعلام شده است. اروپا و آمریکا باید از این موش و گربه بازی دست بردارند و سازمانهای بین‌المللی حقوقِ بشری فشارهای خود را متمرکز در انجام یک انتخابات آزاد در ایران کنند که در آن صورت و با ایجاد حکومتِ مردم بر مردم، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد و دانشگاه و دانشجویان در تحقق این امر باید پرچمدار باشند. از دانشگاهیان جز مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم و بی‌عدالتی و استبداد و برافراشته نگه داشتن پرچمی که سه آذر اهورایی روز ۱۶ آذر ۱٣٣۲ در سنگر دانشگاه به اهتزاز در آوردند، توقعی نیست.
و این شعار شهدای «روز دانشجو» که فریاد کردند مرگ بر دیکتاتوری، زنده باد آزادی را هرگز از یاد نبریم.
پیروز باشید

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۹/۱۱

مرز شکنی برای صلح ، بروز يک ماهيت ، تکرار يک خيانت
پنج مهر 1386
در هفته های اخير شايعاتی مبنی بر تماسهای مخفيانه ميان رژيم " جمهوری اسلامی" و افراد و جناح هايی از به اصطلاح اپوزيسيون ، در فضای خارج از کشور می چرخد . بدنبال اين تماسها ، عقبه نظام مقدس در خارج از کشور که تا همين ديروز به تبليغ غير واقعی بودن خطر تهاجم نظامی امريکا به ايران و عقب نشينی محتوم " جمهوری اسلامی" در دقيقه نود و ... مشغول بود ، ظاهرا توسط مامورين ضد امپرياليست نظام قانع گشته اند که نه خطر تهاجم نظامی شايعه ضد انقلاب بوده ، نه رژيم اساسا ذره ای امکان و ظرفيت عقب نشينی دارد و نه تاريخ مصرف پاسداران سياسی رژيم در خارج از کشور بسر آمده است .
بنابراين شايسته است که پيش از سرازير شدن نظام مقدس و عقبه طبيعيش به زباله دانی تاريخ ، يکبار ديگر و شايد هم برای آخرين بار فرجی حاصل شده و راه حلی برای خروج يکطرف از"بحران موجوديت" و طرف ديگر از دور باطل "حيات خفيف خائنانه" يافت گردد!
بدنبال اين شايعات ! کر ناهماهنگی متشکل از بخشی از پس مانده های جبهه فراموش شده 2 خرداد به اضافه بخشی از پايوران نظام سلطنت مدفون ، براه می افتند و دوباره به صرافت " جبهه سازی " با هدف شيرجه زدن به ميانه رژيم " ناسيوناليستی ــ ضد امپرياليستی " حاکم بر مرز پر گهر افتاده اند . با اين تفاوت که اگر فلسفه جبهه 2 خرداد ظاهرا " تغيير در رژيم " و " گذار مسالمت آميز" از باغ وحش " جمهوری اسلامی " به جامعه مدنی بود ، اينبار هدف " پشت جبهه صلح " ، حفاظت از " دشمن داخلی" يعنی صاحبان همان باغ وحش در مقابل تهاجم دشمن خارجی يعنی مدعيان همان جامعه مدنی است.
وزير اطلاعات سابق رژيم ستمشاهی به تبعيت از همکار معمم خود در حاکميت راه افتاده است که اگر امريکا به ميهن اسلامی حمله کند با ارتش بيست ميليونيش ! در کنار" جمهوری اسلامی " قرار خواهد گرفت و بدين ترتيب استکبار جهانی را با معضلی جدی روبرو کرده است که بالاخره تکيف ما با اين شرايط بغرنج چه خواهد شد و اگر از پس" پوزيسيون" برآمديم با اين "اپوزيسيون " آماده به جنگ چه کنيم ؟

با اينحال سگ داريوش همايون بر امثال فرخ نگهدار و مهدی فتاپور و مهدی خانبابا تهرانی شرف دارد . او که از زمان عضويتش در حزب فاشيستی " سومکا " در دهه سی تا همين الان حداقل خط عوض نکرده ( البته کمی دمکرات شده ! ) و مثل نامبردگان بالا ، زمانی ادعای سوسياليسم و انقلاب و مبارزه مسلحانه و چه و چه و کذا و کذا را هم نداشته است .
براستی چقدر نفرت انگيزنند آنانی که روزی با ادعای خلق و انقلاب به همکاری عملی با دشمن ترين دشمنان خلق و انقلاب روی آوردند ، زمانی با ادعای دمکراسی و حقوق بشر ،سر در ميانه يکی از سرکوبگرترين رژيمهای مستبد و پايمال کننده اوليه ترين حقوق انسانی فرو کردند و حالا نيز با شعار صلح و مخالفت با جنگ می روند تا تبديل به پشت جبهه يکی از جنگ طلب ترين ديکتاتوريهای تاريخ معاصر ايران گردند .
با هم نگاهی به درفشانی های دو نفر از دلالانی که طی تمامی اين سالهای سياه مثل پاندول ميان " پوزيسيون " و اپوزيسيون " در رفت و آمد بوده اند بياندازيم تا اهميت بند بازی های رژيم ميان چپ آمريکای لاتينی و راست آْلمانی از يکطرف و بنيادگرايی اسلامی و خاخامهای ضد صهيونيست آمريکايی از طرف ديگر ، بيشتر روشن شود .
حسين باقرزاده طی مطلبی عطای " منشور 81 " و " جبهه دمکراسی " بر عليه ديکتاتوری ولايت فقيه را به لقايش بخشيده و يکراست خواهان " مرز شکنی " با همان ديکتاتوری اسبق شده است . دقت کنيد : آيا وقاحت اين تيره را مرزی هست ؟

متأسفانه بخش اعظم اپوزيسيون جمهوری اسلامی در مقابله با خطر جنگ كار مؤثر و سازمان‌يافته‌ای انجام نمی‌دهد. بسياری هم‌چنان اسير اختلافات ايدئولوژيك، گروهی و سياسی هستند و مخالفت آنان با جنگ از اتخاذ يك «موضع اصولی» فراتر نمی‌رود. تلاش‌هايی مانند همايش همبستگی پاريس كه به هدف نزديك كردن نيروهای سياسی دموكرات به يك‌ديگر صورت می‌گيرد به جای اين كه به عنوان كانالی برای ايجاد يك جنبش ضد جنگ مورد استقبال واقع شود به بهانه‌هايی در معرض طعن و لعن و اتهام و تخريب قرار می‌گيرد. نداهای مشابهی كه خارج از اين حركت بلند می‌شود نيز، مانند آن چه كه سهراب مبشری چند ماه پيش از « ضرورت مرزشكنی برای صلح »‌ نام برد، حتا در ميان هم‌رزمان و هم‌فكران خود آنان نيز پژواك مناسبی پيدا نكرده‌اند. در يك كلام، جامعه سياسی ايران در شكل اپوزيسيونی آن از فرهنگی چنان قوی‌ و پيش‌رفته برخوردار نيست كه در شرايط اضطراری و بحرانی جامعه ضرورت‌های زمان را درك كند و با احساس مسئوليت و برتری دادن به منافع ملی بر منافع گروهی و مسلكی‌ خود به دفاع از منافع ملی جامعه برخيزد ........
......... اپوزيسيون می‌ تواند برای نشان دادن وظيفه‌شناسی و احساس مسئوليت‌ در برابر صلح، آمادگی خود را برای عبور از خط قرمز جمهوری اسلامی (به گفته خانم بقراط) نشان دهد. اين امر از يك سو می‌ تواند به تقويت عناصری در درون حاكميت بينجامد كه احيانا در مورد خطر جنگ احساس مسئوليت می‌كنند و برای پذيرش چنين پيشنهادهايی آمادگی بيشتری دارند ...... شرط اوليه اين كار البته هم‌صدايی اپوزيسيون برای آمادگی شركت در يك روند آشتی ملی و اتحاد به خاطر صلح و « مرزشكنی »‌ با رقيبان سياسی خود در اپوزيسيون، و دشمن سياسی خود در حاكميت، است.
تاکيدها از من است
البته معلوم نيست که از چه تاريخی حاکميت سياسی در ايران برای جوشکار مربوطه در جايگاه دشمن سياسی قرار گرفته ، مگر اينکه ضرورت مرزشکنی ايجاب می کند که نام لاس زدن سياسی با حاکميت در طول سالهای اخير به دشمنی سياسی تغيير يابد !
مهدی خانبابا تهرانی نيز در مصاحبه ای با تلاش با اشاره به شجاعت داريوش همايون در اعلام مواضعش چنين می گويد :
در اين موقعيت ، انسانی که اعلام می کند که اگر ارتش های خارجی به ايران حمله کنند ، با متجاوز می جنگد ، يا انسانی که با شجاعت می گويد که اگر جنگی رخ دهد موقتا در کنار جمهوری اسلامی قرار می گيرد ، برای من صدها هزار بار با ارزش ترند از کسانی که در لباسهای گوناگون به خطر جنگ دامن می زنند. چرا که مشوقان ايرانی حمله نظامی به ايران برای ويرانی کشور و نابودی مردم تلاش می کنند .
تاکيدها از من است
سوسياليست ديروز و ناسيوناليست امروز اصلا بروی نامبارکش نمی آورد که ويران کنندگان کشور و نابود کنندگان مردم الان نزديک به سه دهه در حاکميتی لانه کرده اند که دلال مربوطه قرار است نقش پشت جبهه آنرا آنهم از راه دور بازی کند . گذشته از همه اينها اگر شمايان خدای ناکرده اهل جنگ و خشونت بوديد که در اين همه سال بجای لاس زدن با اين جناح و آن جناح ، يکبار در سال هم که شده تکه سنگی نمادين به قصد جنگ با اين رژيم پرتاب می کرديد . برای روز مبادايتان هم خوب بود !

جرثومه ديگری بنام گودرز اقتداری که قبلا افتخار شرکت در جنگ حق عليه باطل را داشته و بگفته خودش درحاليکه دوستش داريوش درميانه فتح المبين هنوز می‌جنگيده پدر همسرش نيز با گلوله کور مجاهدين پشت چراغ قرمز شهيد شده است ، در سايت اکثريت می نويسد :
واقعيت اما آن است که برای کاهش خطر جنگ هنوزهم دير نشده است. ترس از اين نوچه‌های نئوکانسرواتيسم نبايد که ما را در مقابل خطری که مملکت مان را تهديد می‌کند بی تفاوت و منفعل سازد. از شجاعت داريوش همايون بايد آموخت که وقتی خطر جنگ را چنين جدی می ‌بيند دست دشمن را از آن سلاح تهی می‌کند که مدعی است در صورت وقوع جنگ آمريکائيان با آغوش باز ايرانيان و گل و بوسه روبرو خواهند شد. اين پيام بزرگ و فرخنده‌ای است که بايد به صدای رسا به گوش دولت بوش خوانده شود که اگر داريوش همايون با آنهمه اختلاف معرفتی با رژيم اسلامی چنين می‌گويد از ديگران چه می‌توانند انتظار داشته باشند. حداقل کسی نمی‌تواند به بهانه ی شوروی پرستی و امپرياليست ستيزی او را هدف قرار دهد.‌ای کاش شرافت و صداقت همايون را در ديگر مدعيان مبارزه برای دموکراسی در ايران هم می ‌ديديم.
تاکيدها از من است
بروز چند باره ماهيت اين کر نفرت انگيز اصلا چيز عجيبی نيست . ضرورت انکشاف نيرويی در نقطه تعيين تکليف نهايِی با حاکميت ارتجاعی است . در اين روند انکشاف نيرويی ، همانگونه که آرايش نيرويی در ميان اقشار و طبقات اجتماعی دچار تغيير وتحول می شود ، در صحنه سياسی نيز صف بنديهای قديمی در هم می ريزند و صف بنديهای جديدی جايگزين می گردد . در اين راستا نيروهای بينابينی که بدليل ماهيت پارازيت گونه خود همواره حول کانونهای مختلف قدرت سياسی چرخ می زنند نيز دچار تحول شده و متناسب با خواستگاههای اجتماعی خود جذب کانونهای نوين قدرت می شوند .
شکست فضاحت بار سرمايه گذاری بر روی" جنبش اصلاحات" از سويی و"انقلاب مخملی" از سوی ديگر ، تجزيه " جبهه 2 خرداد " ، " جنبش رفراندوم" ، " اتحاد جمهوريخواهان " و " جبهه دمکراسی خواهی " را بدنبال داشته و پارازيتهای درون آنها را در تحليل نهايی و در تقابل با انقلاب جذب دو محور ايالات متحده و رژيم " جمهوری اسلامی" خواهد کرد .
اين روند در کنار خود يک پاسيفيزم گسترده ای را نيز در ميان بخش بزرگتری از نيروهای درون صف بندی های قديم ايجاد خواهد کرد که با رها کردن يکباره سياست ، به کار و کسب قديمی خود روی خواهند آورد .
ضرورت حياتی پررنگ کردن " مرزبندی با رژيم " در مقابله با " مرز شکنی "
بديهی است که در تقابل با اين مرزشکنی خيانتبار ، " جنبش سرنگونی " نمی تواند که ساکت بماند . اين تقابل بخشی از وظايف بی چون و چرای اين جنبش در مبارزه انقلابی و دمکراتيک با رژيم " جمهوری اسلامی " است .
ماهزينه نزديکی به اين رژيم راآنچنان بالا خواهيم بردکه پرداخت بهای آن بسادگی ميسرنباشد.
ميان ما با تماميت اين نظام خونريز ، دريا دريا خون است و صحرا صحرا رنج و شکنج . شنا در اين دريای خون ، رسيدن به ساحل عافيت را در پی نخواهد داشت . ننگ است و ننگ است و ديگر هيچ !
اگر توانستيد بشکنيد ، مرزهای ناداشته تان را ! برای حل و فصل معضلات فردايمان بسا ميمون و مبارک است . ما نيز بر ضخامت مرزهايمان افزوده خواهيم کرد . دندانهايمان را بر هم می فشاريم و پاهايمان را استوار . کوه ها بجنبند از جايمان تکان نخواهيم خورد و " کلام مقدسمان " را اگر چه " عقوبتی جانکاه" را ساليانی است پس پشت نهاده ايم ، هرگز از خاطر نخواهيم برد که ما نوادگان آرشيم و سياوش .
برافرازيد آی دريوزگان ، بيرقهای سفيدتان را ! ما خسته نخواهيم شد از پايين کشيدن بی وقفه آن و بالا بردن پرچمهای سرخ مقاومتی که اکنون بر فراز تاريخ ايستاده است .
پرچمهای سرخی که " کلام مقدسمان " را بر تارک خود نقش زده است . سرنگونی قهرآميز تام و تمام رژيم " جمهوری اسلامی " و آرمان رهايی فرزند انسان در انتهای مسير صعب العبور " گذار مداوم از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی "
بيژن نيابتی ، پنج مهر 1386 ، 26 سال بعد !

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۷/۲۵

خبرنگار : آیا قول میدهید که تا پایان دوره ریاست جمهوریتان یعنی تا سال ۲۰۰۸، نیروگاه بوشهر آماده شود.
پوتین : من وقتی نوجوان بودم قول میدادم، آنهم فقط به مادرم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۶/۱۷

گوش جهان سنگين است
پیرمرد گفت اي حکيم! گوشم چندان سنگین شده که نزدیکترین صداها، حتی صدای گوز خويشتن نمیشنوم!دکتر چند قرص و کپسولش داد و خواست هفته‌ی بعد بازآيد.پیرمرد دو روزي بعد بازگشت و ممنون دکتر بود که با داروهایش گوش او تیز کرده و حال صدای گوز خود به وضوح میشنود!پزشک گفت: با گوش‌ات کاری نکردم، داروهای من صدای گوزت بلند کرده!
چه شد که یاد این حکایت افتادم؟ وقتی اين سخن متواضعانه‌ي آقاي خاتمي را خواندم که: «صدایم با همه ناتوانی در جهان شنیده میشود» !
- نه آقا! اين صداي شماست که به کفايت بلند است، وگرنه گوش جهان براي ديگران همچنان سنگين است!

اصغرآقا

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۶/۱۳

راهيانِ رهِ عشق، به شهدای تابستان ۶۷ که سر در راه آزادی و عدالت نهادند.



اين روزها که ۱۹ سال از فاجعه کشتار هزاران اسير مجاهد و مبارز می‌‌گذرد بايد نه تنها آمران و عاملان بلکه همه آن ها که با سکوت خود در حقيقت صحه بر اين عمل نهادند پاسخگو باشند


بسم‌الحق
با نام آزادی، آگاهی و عدالت

هوایِ گُر گرفتة تابستان ۱۳۶۷ وقتی به کوچه پس کوچه‌های شرق و غرب و شمال و جنوب تهران و بسياری از شهرها و روستاهای کشورمان سرک کشيد و با خود نگرانی و دلشورة از يک فاجعة بسيار تلخ و دردناک را به بسياری از خانه‌ها و خانواده‌ها برد، اوّل کسی باور نمی‌کرد، به راستی باور آن مشکل بود، مگر امکان دارد با يک «فرمان» هزاران زندانی اسير را که دورانِ محکوميتِ غيرقانونی خود را می گذرانند اعدام کرد؟ واقعه در حالِ شدن بود چاره‌ای جز پذيرش واقعيت نبود، در کوچه‌های تنگ و تاريک روستاها و شهرها، زنان و مردان و کودکان از ترسِ گزمه و عسس و همسايه‌ها و عابرينِ «مقلد» که به فتوای «آقا» بايد رفت و آمد و گفتگوهای اهالی محل را زير نظر داشته باشند و گزارش کنند تنها نگاه بود و سکوت. فقط وقتی تاريکی بر همه جا گسترده می‌شد، خانوادة قربانيان فرصت می‌يافتند تا از سرنوشتِ عزيزانِ جويا و باخبر شوند، نه دادی و نه فريادی، تنها اشکی و آهی. کِی؟ کجا؟ کسی نمی‌دانست، غسلی و کفنی و گوری؟ سؤالهای ممنوعه! ختمی، يادبودی مراسمی، هرگز! و چنين بود که در ميان سکوت و بهت و حيرتِ خانوادة قربانيان، سالها سپری گرديد، بعدها افشا شد بهترين فرزندانِ وطن در يک جنايت ضدبشری تنها و تنها به جرم نه گفتن به حاکمانِ ظالم و دفاع از آزادی و عدالت به مرگ محکوم شده‌اند.
چه اتفاقی افتاده بود، باور کردنی نبود و نيست، کمتر کسی می‌پذيرفت عظمتِ حادثه را، ولی فاجعه آن قدر بزرگ و بزرگ است که کمتر خانواده‌ای داغِ آن بر دل و جانش ننشسته است. سؤال اساسی اين است مردمی که بيش از هزار سال بر مظلوميت حسين و يارانش گريسته‌اند و بر يزيد و يزيديان لعنت می‌فرستند چگونه است که در مورد کشتار تابستان ۶۷ سکوت کرده‌اند، از عمق فاجعه بی‌خبرند يا از اينکه هنوز آمران و عاملان جنايت در رأس کارند جرئت اعتراض ندارند. سکوت تا کی می‌تواند ادامه داشته باشد؟ و آيا همين سکوت حاکمان را در ظلم و جنايت جری‌تر نمی‌کند؟ مگر بيش از هزار سال در گوش ما نخواندند که «هر روز عاشورا و هر زمينی کربلاست (۱)». و حسين (ع) و يارانش با شمشير به جنگ حاکمانِ ظالم رفتند و بخاطر حق و داد و آزادی جنگيدند و جان باختند و خانواده‌ آنها از سوی حکومت دچار مشکلات بسيار شدند و مقاومت کردند تا به درازای تاريخ جنگ عليه حکومت‌های ظلم و جور ادامه يابد. مگر در فاجعة تابستان سالِ ۶۷ حادثه‌ای بدتر و فجيع‌تر اتفاق نيافتاد. مگر حاکمان جور به جان هزاران زن و مرد اسير (۲) نيافتادند و آنها را از دم تيغ نگذراندند؟ حال طبيعی است اين سؤال بايد در ذهن همه آنها که مدعی عشقِ به حسين هستند جا بيافتد که امام چرا جنگيد با چه حکومتی جنگيد و با چه هدفی خود و يارانش را فدا کرد؟ من به عنوانِ کسی که ادعای پيروی از راهِ حسين را دارد و به مکتب او عشق می‌ورزد، وقتی به آنچه در پای منابر و جلساتِ گفتگو از همين آقايان که امروز حکومت را در دست دارند و خود را چون يزيد «اميرالمؤمنين» می‌دانند شنيدم و يا در کتابها پيرامونِ حادثه عاشورا خواندم، بين دو حادثه يعنی آنچه در سال ۶۱ هجری و تابستان سال ۱۳۶۷ در زندانهای ايران اتفاق افتاد به مقايسه می‌نشينم سوای شخصيت امام‌حسين و ياران و نزديکانش که معتقدم بسيار بالا و والا بوده، به اين نتيجه می‌رسم آنچه در سال ۶۷ اتفاق افتاد بسيار خشن‌تر، بی‌رحمانه‌تر، و ظالمانه‌تر بود. وقتی حقايق بهتر و بيشتر روشن گردد و اکثريتِ مردم که بدلايل مختلف هنوز متأسفانه به عمق فاجعه تابستان ۶۷ پی نبرده‌اند آگاه شوند که چه بر سرِ هزاران مرد و زن زندانی و خانواده‌های آنان از سوی حکومتی که خود را «حکومت اسلامی» نام نهاده‌ آمده است، آن وقت بهتر به معنی اين گفته که هر روز عاشورا و هر زمين کربلاست پی خواهند برد. پی خواهند برد که در هر زمان می‌تواند يزيدی باشد و حسينی. پی خواهند برد که حسين در برابر يزيد قيام نکرد تا پيروانش به مظلوميت او بگريند و بر سر و سينه زنند بدون آنکه به هدفِ حسين که قيام عليه ظلم و ظالم بود عمل نمايند. او عليه يزيديان شوريد تا به پيروانش بياموزد که کاری حسينی کردن وظيفة آنهاست. اين گفتة دکتر شريعتی را هرگز فراموش نکنيم که «آنها که رفتند کاری حسينی کردند، آنها که ماندند بايد کاری زينبی (افشاگری) کنند وگرنه يزيدی‌اند».
اين روزها که ۱۹ سال از فاجعة کشتار هزاران اسير مجاهد و مبارز می‌‌گذرد بايد نه تنها آمران و عاملان بلکه همه آنها که با سکوت خود در حقيقت صحه بر اين عمل نهادند پاسخگو باشند. مگر در زيارت عاشورا نيامده است «لعنت بر آنها که به شما ظلم کردند، لعنت بر آنها که شما را کشتند، لعنت بر آنها که برای قاتلان شما کار تدارکاتی انجام دادند، و لعنت بر آنها که داستان شما را شنيدند و سکوت کردند و راضی به اين کار شدند. (۳)»
و امروز چه کسی نمی‌داند آمرين و عاملين کشتار تابستان ۶۷ همان کسانی هستند که جمعی از آنها امروز بر مسند وزارت و قضا تکيه زده‌اند و جمعی با توجيحات يزيدگونه به خيال خود لباسِ جلادی از تن به در کرده و به کسوتِ اصلاح‌طلبی در‌آمده‌اند، امّا اين جماعت بدانند و مطمئن باشند روزی مشتِ آنها باز خواهد شد و در دادگاهِ رسيدگی‌کننده به جنايت آنها بايد پاسخگو باشند.
حدودِ ۱۴۰۰ سال از واقعة کربلا می‌گذرد و حسين عليه‌السلام و يارانش بعنوان اسوه‌های مبارزه با ظلم و ظالم مورد احترام هر مسلمان و شيعه و انسان آزاده و حقيقت‌جو می‌باشند. امروز هر کسی از حسين‌های زمانش سخن نگويد و از مظلوميت دختران و پدران و برادران و پسران و شوهران همه آنها که جان بر سر آزادی و عدالت نهادند دفاع نکند و با قاتلين آنها همکاری و دوستی نمايد از طايفة يزيديان است.
در پايان شعری را که با بهره‌گيری از سرودة هوشنگ ابتهاج سالها پيش گفته‌ام به همة آنها که کس يا کسان خود را در دهه ۶۰ و تابستان ۶۷ از دست داده‌اند تقديم می‌کنم.


شکوه عشق
"در اين سرای بی‌کسی، کسی به در نمی‌زند
به دشـتِ پـرمـلالِ ما پرنـده پـر نمـی‌زنـد"(۴)
اگر تو خامشی و من، سکوت پيشه کرده‌ام
در اين شب سيه کسی، گَپ از سحر نمی‌زند
يکی صدای آشنا، ز مرگِ سرخ لاله‌ها
به کوچه‌سارهای شب، غمان به سر نمی‌زند
به مادرانِ بی‌نوا، کسی به خاطر خدا
ز بيم گزمه و عسس، شبانه سر نمی‌زند
* * *
اگر ز عشق دم زنی، به کهکشان قدم زنی
به نقطه‌ای رسی در آن، عقاب پر نمی‌زند
در اين زمانِ پرخطر، شکوه عشق را نگر
کنار تپه(۵) هم يکی، دم از خطر نمی‌زند
صلا دهيد عاشقان، که از نيايش و فغان
ز چوب خشک و بی‌ثمر، شکوفه بر نمی‌زند
اگر به بند(۶) آتش و به شهر گنجِ بی‌کران
درونِ بند می‌شود، رهِ سفر نمی‌زند
به خود بيا، به خود بيا، به بيکران رهی گشا
وگرنه بی‌تلاش ما، کسی به در نمی‌زند

دکتر محمد ملکی
جمعه ۲۶/۷/۸۲


۱. كُلُ يومٍ عاشورا و كُلُ ارضٍ كربلا
۲. خاطرات آيت‌الله منتظري
۳. زيارت عاشورا
۴. تضمين از شعر "در کوچه سار شب" سروده هوشنگ ابتهاج
۵. تپه زندان اوين كه در پاي آن اعدامها صورت مي‌گرفت.
۶. بندهاي زندان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۵/۲۱

در مردگان خود نظر می افكنيم با طرح خنده ای
و نوبت خود را انتظار می كشيم
بی هيچ خنده ای!!

عباس کيارستمی، فيلمساز گلخانه ای که جدای از توانايهايش، چندين بار در ادامه مماشات کشورهای اروپايی و مخصوصا فرانسه فيلمهايش فستيوالی شده بود، در يک مصاحبه در هفته گذشته گفته است : احمد شاملو با مرگش از يادها رفت چون شاعری حزبی! و سياسی بود ولی سهراب سپهری ماندگار است زيرا ...(نقل به مضمون).


اين خانم هم ديروز بدون توجه به اظهارات اين فيلمساز بزرگ ايرانی، فقط برای اينکه ظاهرا يک تو دهنی سياسی وحزبی به ايشان بزند، شعری از شاعرفراموش شده را در مقابل وزارت کشاورزی و در اعتراض به عدم رسيدگی مسؤلين به دلايل چهار سيل در طول چهار سال متوالی در استان گلستان را بر کاغذی نوشته بود و در دست گرفته بود.



شاملو در پاسخ به سوال «در باب سهراب سپهری نظرتان چیست؟» می‌گوید: «...زورم می‌آید آن عرفان نابه‌هنگام را باور كنم. سر آدم‌های بی گناه را لب جوب می‌برند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه كنم كه ”آب را گل نكنید!“ تصور می‌كنم یكی‌مان از مرحله پرت بودیم، یا من یا او. ...دست كم برای من ”فقط زیبایی“ كافی نیست...»

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۵/۱۸

قهرمان صلح نوبل
مرا ببین!
چیزی بگو


اندکترین سخن
سکوت را به سُخره گرفتن است
وقتیکه سنگ حتی
فریاد برلب آورده ازهجوم شب
چیزی بگو!
برگردنت مدالی آویختند
و برگردنم طناب
تا به سازشمان کشند.
با لبخندی به حجم مردمم و وسعت میهنم
ساده چون نسیم
اما بزبان تمام ساکنین زمین
گفتم « نـــــــــــــــــه»
حال که به زانو نشاندمشان
تو نیز
چیزی بگو!
نه بخاطر احساسی،عاطفه ای یا انسانی
بخاطر آن مدال
بخاطر گرفتن جایزه ازدستان ژاک شیراک
چیزی بگو!
نه بخاطر نجات من
بلکه بخاطر خودت
که باور کنم
آنگونه که می بینمت
چندان هم ذلیل نبوده ای
چندان هم با سکوتت
درقتل من دخیل نبوده ای
آی مردم
تــوجـــه تـــوجــــه
قهرمان صلح نوبل می خواهد چیزی بگوید
بشنوید:
مردم بپا بپا بپا
برای نجات زندانیان گوانتانما
*****
جلاد وقتش رسیده است
بکِش طناب مرا!

امیر کارگر

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۵/۱۶

پروازشماره بی شرفها
م.ت. اخلاقي

جمعه ٣ اوت سال ٢٠٠٧ میلادی برابربا ١٢مرداد سال ١٣٨٦شمسی ،در فرودگاه بین المللی ژنو منتظر همسر روسی دخترخاله ام بودم که متوّجه شدم هواپیمایی ازایران بامشخصّات زیر:
شماره پرواز : IR735
اسم هواپیما : AIRBUS A310-3003
ساعت پرواز از ایران : ١١٫٤٥به وقت ایران(برابربا ١٠٫٢٠به وقت سویس)
ساعت رسید به ژنو : ١٥٫٢٥
به زمین خواهد نشست .از روی کنجکاوی واینکه نام ایران را برخود داشت به آن حسّاس شدم .
هواپیما با کمی تأ خیربه زمین نشست .
با دوچشم خودکه مانند دو رادار چرخان،دربدربه دنبال ًماکسیم ًمیگشتم،ناگهان چشمانم به ٢ پناهنده سیاسی وفرزندان بیگناهشان که ازایران برمیگشتند (برای گرفتن ًپناهندگی سیاسیً ، زمین وزمان را بهم ریخته بودند) افتاد .
یک قلم : سازمانشان برایشان کلّی هزینه وکیل خصوصی بهاء کرده بود .
قلمی دیگر : ازپناهنده گان سیاسی دیگر دارای جواب مثبت ،کلّی امضاء جمع کرده بود که این آقا وخانم ،فعّال سیاسی ونظامی بوده اند، وچنانکه دولت مربوطه آنها را به ایران ارسال کند،خود وهمسرش حدّاقلً اعدامً خواهند شد، وبچّه هایشان ًیتیمً !؟
یکی از این دو زوج که نام ًسیدالشهدا ًرا یدک میکشد، وهمسر ًمعصومش ً را درپشت سربدنبال خود داشت،درحال وهوای خاطره های عمّه اش که او را در ایران جاگذاشته بود، غوطه ور بودکه ناگهان چشمانش برمن افتاد .
عکس العملش چه بود ؟
به نظرشما، همه انسانهای با شرف،آیا حدّاقل سرش را ازشرم پایین انداخت ؟
نه ! ؟
بجای اینکه اینکار را بکند،با کمال بیشرمی ودریدگی سیاسی ،ومثل یک ًخنّاسً که بگوید:
به توچه، من به هرکس دلم میخواهد میدهم، به من ذل زد!؟
فقط نگاهش میکردم،که ناگهان دیدم ًخوشنامیً که همشهری ورفیقش بود(پناهنده سیاسی دیگر)،درمحلّی ازفرودگاه درانتظاراین پیشمرگه ً بود، وخندان که این تست هوشش جواب مثبت داده .
مات ومبهوت وغرق درحیرت از این همه بیشرمی،که ناگهان مردی برشانه ام زد،وبه زبان فرانسه، با لهجه ایرانی ازمن پرسید :
ببخشید،این مسافران چه شماره پروازی هستند ؟
بی اختیاربه او گفتم :

پرواز شماره بی شرفها .
باکمال پوزش ازهمه مسافران باشرف پرواز شماره IR735
روشن شد چرا واژه مقدّس ً پناهنده سیاسی ً در حال غروب کردن است

١٤مرداد ١٣٨٦

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۵/۰۶

۵ مرداد : سالروز اعدامهای سال ۱۳۶۷
خاطرات اوين در دوران مخوف لاجوردی، قصه جلادانی که با وضو شکنجه ميکردند.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۴/۲۴

چندی پس از ماجرای دوم خرداد، خبرنگار روزنامه ليبراسيون فرانسه، به انگيزه مصاحبه با شاملو به تهران آمده بود. فردای آن گفتگو به ديدن شاملو رفتم. اواسط مصاحبه خبرنگار ليبراسيون ميگويد نميتواند اين مصاحبه را چاپ کند، برايش گرفتاری درست ميشود. شاملو ميگويد: من اينجا زندگی ميکنم آنوقت برای شما گرفتاری درست ميشود؟
خبرنگار ميگويد: چند سال پيش مطلبی عليه جمهوری اسلامی در ليبراسيون نوشته وتا چند سال بعد نتوانسته ويزای ايران را بگيرد و چون يک خبرنگار است بايد بتواند رفت و آمد داشته باشد. بدين گونه گفتگو به اتمام ميرسد. شاملو گفت: "البته اين بيشتر بهانه بود. او از طرف آن روزنامه آمده بود تا از من نيز راجع به اين نمايش مسخره(نمايش دوم خرداد) تاييديه بگيرد ولی روند مصاحبه به گونه ای شد که ديد حرفهای من به کار روزنامه شان نمی آيد، پس بهتر ديد بساطش را جای ديگری پهن کند".

زمانی که برنامه هويت از تلويزيون جمهوری اسلامی پخش ميشد، دو بخش از برنامه به فحاشی و دروغ پردازی در باره شاملو پرداخته بود.
راديو بی بی سی، بخش فارسی با شاملو تماس گرفته بود تا راجع به اين برنامه مصاحبه کند. شاملو قبول نکرده بود با اين راديو مصاحبه کند. گفتم چرا با بی بی سی مصاحبه نکرديد؟ گفت:" اين راديو خودش هم چيزی است شبيه به برنامه هويت که امثال آيت الله بهنود پهلوی مشتريهای ثابت آن هستند. بروم با اين راديو در باره چه چيزی صحبت کنيم. تازه يکی به آدم فحش ميدهد ميگويد مادر قحبه، حالا آدم برود ثابت کند مادرش قحبه نبوده؟"

قسمتی از نوشته مسلم منصوری در باره نظريات احمد شاملو در باره دوم خرداد و ...

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۴/۲۲

دست بردار از اين در وطن خويش غريب!!!

قاصدك! هان، چه خبر آوردي؟
از كجا، وزكه خبر آوردي؟
خوش خبر باشي، اما، اما
گرد بام و در من
بى ثمر مي‌‏گردى
انتظار خبرى نيست مرا
نه زياري، نه زديار و دياري، بارى
برو آن جا كه بود چشمى و گوشى با كس
برو آنجا كه ترا منتظرند
قاصدك!
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصدك تجربه‌‏هاى همه تلخ
با دلم مي‌‏گويد
كه دروغى تو، دروغ
كه فريبى تو، فريب
قاصدك! هان، ولى... آخر... اى واى!
راستى آيا رفتى با باد؟
با توام، آى ! كجا رفتي؟ آى...!
راستى آيا جايى خبرى هست هنوز؟
مانده خاكستر گرمى جايي؟
در اجاقى- طمع شعله نمي‌‏بندم - خردك شررى هست هنوز؟
قاصدك!
ابرهاى همه عالم شب و روز
در دلم مي‌‏گريند

مهدى اخوان ثالث

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۴/۱۹

زنان برجسته !!! نظام آخوندی.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۴/۱۴

صدای «مريم رجوی» پژواک يکصد سال مبارزه حق طلبانه ملت ايران

مرتضی نامور

غرور وافتخار ملی دراجتماع عظيم وبی سابقه اقشارمختلف ايرانيان در 30 ژوئن(9 تير) در پاريس با ورود« مريم رجوی» به سالن به انفجار ابراز احساسات وشادي هم ميهنان آزاده تبديل شد وسخنان برحق او در باره مواضع اتحاديه اروپا در مورد مقاومت مظلوم ومشروع وعادلانه مردم ايران ، اشک شوق وافتخاربرچشمهای پير وجوان نشاند.

دهها هزارتن ازهموطنان با اجتماع پرشکوه خود دراين« کنگره » ملی شاخص وتبلور نماد استقلال وآزادی وحاکميت مردمی برعليه رژيم وحاميان بين المللی آن را به نمايش گذاشتند وبه همه جهان نشان دادند که ملت ايران سرزنده تر از هميشه پوزه و گٌرده رژيم ضد ايرانی ملايان را عليرغم تمام استمدادهای غيبی وعينی به آن به خاک خواهد ماليد وحق پايمال شده خود را از« حلقوم آخوندها» بيرون خواهد کشيد.
کلامهای آتشين و عدالتخواهانه « مريم » بارها وبارها گونه ها را ازشوق تر کرد و.موجب احياء شرف ايران وايرانی وعزت وافتخار ملی وسرکوب شده در سی سال گذشته توسط آخوندهای جنايتکار گرديد.

صدای « مريم » صدای صدها هزار شهيد راه آزادی دريک قرن تاريخ ايران است ، صدای زنان ستمديده ، صدای کارگران محروم ، صدای زندانيان سياسی ، صدای دانشجويان ، صدای کودکان خيابانی ، صدای مردمی که اوليه ترين حقوق فردی واجتماعيشان توسط ارتجاع مذهبی پايمال شده، صدای «مريم» صدای مجاهدين پاکبازيست که درطول چهار دهه بی وقفه وفترت « ازهمه چيزشان گذشتند تا همه چيز را برای خلق محبوبشان فراهم کنند».

رژيم وحاميان بين المللی اش با ديدن اين اجتماع عظيم قطعاً به خود خواهند لرزيد زيرا هر ناظری ميداند که آن مقاومتی که بعداز تحمل اين حد از فشار و « به زنجيرکشيده شدن بين المللی» قادر به بسيج پنجاه هزارنفردر اروپا باشد بی هيچ ترديد در خاک خود ودر ملاء اجتماعيش اين تعداد حداقل ضريب چند صد ميخورد ورژيم را با همه جناحهايش جارو خواهد کرد، البته اين همان درد بي درمان ولاعلاج آنهاست و« اتفاقاً» همين علت اصلی ابقاء آنان درليست بی اعتبار وغير قانونی تروريستی است.

«جرم» مقاومت مردم ايران اينست که در مقابل فشارها وسرکوبی ها واعدامها وشکنجه ها سرخم نميکند، « جرم» اين مقاومت اينستکه بند وبستهای ارتجاعی استعماری را با شعله های وجودش ميسوزاند وبي اعتبار ميکند ، « جرم » اين مقاومت اينستکه توانمند است ورژيم از او وحشت دارد، « جرم » اين مقاومت اينستکه رهبرپاکبازوهشيار و اعضاء فداکار و از خود گذشته دارد و بالاخره «جرم » اين مقاومت اينستکه به اين « جرائم » افتخار ميکند و هيچ کسی قادر نيست آنها را از ارتکاب به اين «جرم» باز دارد.

حال هرکه هرچه ميخواهد درمورد عدم وجود پايگاه اجتماعی مجاهدين ومقاومت در داخل ايران کاغذ سياه کند واز زبان اين و آن مزدور لغز آزاديخواهی و يا آيه ياًس و نا اميدی بخواند ، اما مقاومت سرفرازايران با تکيه به توانمندی اعجاز انگيز ستون فقرات خود يعنی مجاهدين خلق ابران و با عمل مشخص اجتماعی اين اراجيف را به باد فنا خواهد داد ، در همين رابطه «خداوندان اقتصاد ومماشات » دراتحاديه اروپا بدانند که هرچه توان دارند دست و پای اين مردم ومقاومت مشروعشان را به زنجيرتبانی با رژيم ببندند اما مردم ايران با الهام ازشاخصها وقطب نماهای خود در « اشرف» سوگند ياد کرده اند که خاک ايران زمين را ازلای ولوش آخوندهای جانی پاک کنند .

برگرفته از : ايران ليبرتی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۴/۰۴

هادی غفاری به نقل از حضرت امام گفت: امام(ره) تا روزی كه از دنيا رفت هنوز قائل بودند كه بايد حرمت آقای بندر صدر را حفظ كرد و حتي روزی هم كه امام (ره) طرح عدم كفايت سياسي كه از سوي مجلس رای آورده بود را تنفيذ كردند به اطرافيان فرمودند مواظب باشيد آقای بني‌صدر له نشود، ممكن است جاي ديگری مفيد باشد.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۴/۰۳

مینا اسدی

پیراهنم را می بینی ؟

آن را برای مراسم"سعید" خریده ام

و در عزاهای بی شمار پوشیده ام.

کفش هایم را می بینی؟

آن را برای مراسم"رحمان"خریده ام

و در عزا ها ی بی شمار پوشیده ام.

شالم را می بینی؟

آن را در هر دو عزا به سر داشته ام

و در عزا ها ی بی شمار دیگر.

و اما آن پیراهن گرد گرفته ی گلدار

که هرگز نپوشید مش

آن را برای روز بازگشت به میهنم خریده ام!


۱-"سعید سلطانپور" شاعر انقلابی که در رژ یم اسلامی به جوخه ی اعدام سپرده شد.

۲-"رحمان هاتفی" روزنامه نگار،اولین سردبیر روزنامه ی کیهان پس از پیروزی قیام مردم که در زندان رژیم به طرز مشکوکی در گذشت.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۳/۲۶

زمستان

سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است .

مهدی اخوان ثالث

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۳/۲۵

غم این خفته چند...
نيما يوشيج

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او
آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر اما خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
به عبث می پایم
که به در کس آید،
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
مانده پای آبله از راه دراز
بر در دهکده مردی تنها،
کوله بارش بر دوش
دست او بر در می گوید باخود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۳/۲۳

تجدید عهد

مینا اسدی

خفه شوید آقا!
شما هم ساکت باشید خانم!
- فقط چند ثانیه-
و فریاد کودکان گرسنه‌ی جهان را بشنوید.

وقتی که نازپروردگان شما
ویتامین های اضافه را استفراغ می‌کنند
و بانگ «ادعا» هایتان
گوش فلک را کر می‌کند
خفه شوید آقا!
و شما هم چند ثانیه
- فقط چند ثانیه –
زبان به دهان بگیرید خانم!
و بگذارید صدا به صدا برسد
و صدای «عاطفه» ها
فریاد «زهرا»‌ ها
و وحشت «کبرا» ها
در هیاهوی «حقوق بشر» تان
گم نشود
و دم به ساعت
با من «شرط بلاغ» نگویید
و نامه‌های فدایت شوم
اندر فواید «تجدید نظر» ننویسید


«نظر» چه می‌‌داند چیست؟
نفس‌اش در نمی‌آید
نبض‌اش به سختی می‌زند
دریچه‌های قلب‌اش بسته است
نان ندارد
کار ندارد
خانه ندارد
خون می‌فروشد
بچه‌ «تودلی» می‌فروشد
زن می‌فروشد
خودش را می‌فروشد

گرسنگی «نظر»‌ نیست
تشنگی «نظر» نیست
بیکاری «نظر» نیست
بیماری «نظر» نیست
دربدری «نظر» نیست
مرگ کودکان «نظر» نیست
قطع دست و زبان «نظر» نیست
سنگسار زنان «نظر» نیست
عریانی آن حقیقتی‌ست
که شما
- دبنگان بی بو و خاصیت
و حقیران ارزان فروش-
با عینک سود و زیان
می‌بینید
و برآن دیده فرو می‌بندید
نه
من هنوز
آردهایم را نبیخته‌ام
و الک‌‌‌ام را نیاویخته‌ام

اگر «بوش» آقای جهان شود
اگر «پاپ» دست همه‌ی ملاها را ببوسد
اگر «شما» تخم همه‌ی «بالایی» ‌ها را دستمال کنید
اگر «چاوز» انشاءالله گویان
کون «احمدی‌نژاد» را بلیسد
و - حتا-
اگر «مارکس» از گور خویش برخیزد
و فرمان آتش بس دهد
من تجدید نظر نمی‌کنم

من
از همین‌جا
از راهروهای تنهایی‌ام
و از تاریک‌ترین نقطه‌ی تبعیدم
با همه‌ی پابرهنگان
با همه‌ی گرسنگان
با همه‌ی آوارگان
با همه‌ی تن‌فروشان
با همه‌ی مادران
و با زنان
با زنان
و با زنان
تجدید عهد می‌کنم
که تا در بر این پاشنه می‌چرخد
در نگاهم به جهان
«تجدید نظر» نکنم


مینا اسدی – پاییز دوهزار و شش - استکهلم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۳/۱۲

ايران، سرزمين شيران

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۲/۰۳

فراخوان کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ به تمامی نهادهای حقوق بشری برای نجات جان کيانوش سنجری

کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ از تمامی نهادهای حقوق بشری بخصوص کميساريای عالی پناهندگان سازمان ملل، درخواست دارد برای نجات جان کيانوش سنجری فعال سياسی، وبلاگ نويس و عضو کانون وبلاگ نويسان ايران که از بيم جان خود بعد از تحمل زندان، شکنجه و فشارهای گوناگون ناگزير به ترک غيرقانونی ازکشور ايران شده است و در وضعيت نامناسبی در کردستان عراق بسر می‌برد اقدامات لازم را جهت تامين امنيت و تسريع پذيرش پناهندگی او به عمل آورند.


کانون وبلاگ نويسان ايران، پن‌لاگ، از همه سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری تقاضا دارد، با توجه به شرايط نابسامان امنيتی در عراق، احتمال وجود توطئه از سوی دستگاه امنيتی نفوذی جمهوری اسلامی ايران در عراق برای بازگرداندن کيانوش سنجری به ايران، کارشکنی مقامات مسئول پناهندگی و يا هرگونه خطر ديگری در روند پناهندگی ايشان، به ياری کيانوش سنجری بشتابند.

کانون وبلاگ نويسان ايران پن‌لاگ‌

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۱/۲۵

عدالت دستگاه قضايی فرانسه
آيا دو خبري که در پي مي آيند بي ارتباط با هم مي‌باشند؟ داوري را به عهده شما مي‌گذارم!

پرونده اتهامات مجاهدين سنگين‌تر شد
خبرگزاري ايرنا ۱۶ فروردين ۱۳۸۶- دادستاني پاريس با طرح اتهامات جديد بر ميزان اتهامات عليه نيروهاي گروه مجاهدين از جمله "مريم رجوي" همسر سركرده اين گروه افزود.
گزارش خبرگزاري فرانسه از پاريس در روز چهارشنبه حاكي است كه دادستاني پاريس در دادخواست اخير خود از دادگاه اين شهر خواسته است تا به اتهامات اين گروه كه تاكنون به اتهام ارتباط و كمك مالي با سازمانهاي خرابكارانه و تروريستي مورد تعقيب قضايي بوده‌اند، اتهام پول شويي و كلاهبرداري را نيز بيافزايد. براساس اين گزارش دادستاني پاريس در تاريخ ‪ ۱۹ماه مارس اين ضميمه دادخواست را به دادگاه ضدتروريستي فرانسه ارايه داده است. به گفته قضات اين پرونده، سازمان مجاهدين خلق كمك‌هاي نقدي مردمي را كه براي بي‌سرپرستان و يتيمان عضو اين گروه در فرانسه جمع‌آوري مي‌كرده است را به حساب اشخاص حقيقي و خصوصي واريز و از اين طريق به خارج انتقال مي‌داده است. در ‪ ۱۷ژوئن سال ‪ ۲۰۰۳ميلادي پليس فرانسه با حمله به مراكز اين گروه در پاريس و حومه‌هاي آن ‪ ۱۶۴تن از اعضاي آن از جمله مريم رجوي را دستگير كرد. اين گروه هم اكنون از سوي اتحاديه اروپا و آمريكا در فهرست گروههاي تروريستي قرار دارد.

پژوهشگر فرانسوي اجازه خروج از ايران گرفت
بي بي سي – ۲۳ فروردين ۱۳۸۶

استفان دودوانيون، پژوهشگر فرانسوي که گذرنامه اش در ايران توقيف شده و از خروج او از اين کشور جلوگيري شده بود سرانجام اجازه يافت از ايران خارج شود و گزارش شده که قرار است فردا (سيزدهم آوريل) ايران را ترک کند.
وزيرخارجه فرانسه از اينکه مقامات ايراني راه حلي براي مشکل اين پژوهشگر فرانسوي يافته اند ابراز خشنودي کرده است.
آقاي دودوانيون روز سي ام ژانويه (دهم بهمن) گذشته هنگامي که مشغول عکسبرداري از دسته هاي عزاداري عاشورا در شهر سني نشين کنارک در جنوب ايران بود بازداشت گرديد و پس از آزادي امکان خروج از ايران از وي سلب شد.
آن گونه که وي در گفتگويي با روزنامه فرانسوي فيگارو گفته، علت خشم مراجع امنيتي ايراني از وي، پژوهش در مورد اهل سنت در ايران بوده، بويژه آنکه وي هنگامي که از سوگواران امام سوم شيعيان در شهر کنارک عکس مي گرفته، واکنش مردم بومي سني مذهب را نيز ثبت مي کرده است.
اما سخنگوي وزارت امورخارجه ايران با اعلام اعطاي اجازه خروج از ايران به استفان دودوانيون تأکيد کرده که علت برخورد امنيتي که با وي صورت گرفته آن بوده که اقداماتي که در ايران انجام مي داده بر خلاف اهدافي بود که براي سفرش به ايران اعلام کرده بوده است.فيگارو از قول استفان دودوانيون نوشته که مسئولان امنيتي به ملاقاتهاي او با سران قبائل و مراجع مذهبي محلي در استان سيستان و بلوچستان و همچنين سفرش به کنارک که داراي اهميت نظامي است مخالف بوده اند.استفان دودوانيون که عمده تحقيقات او بر اسلام و آسياي ميانه متمرکز است پيشتر همسر ايراني داشته، بارها براي تحقيقات به ايران سفر کرده و به زبان فارسي مسلط است.

آيا «راه حلي» که مقامات فرانسوي و ايراني براي «مشکل پژوهشگر فرانسوي» يافته‌اند افزايش «اتهامات مجاهدين» توسط دادستاني فرانسه نيست؟ آيا اين دادستاني ارتباطي با «عدالت» هم دارد؟

ايرج مصداقي
۱۴ آوريل ۲۰۰۷

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۱/۰۷

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۱/۰۳


آن شنيدستم که در کاشان شبی
زد به شيخی نيش، جرّار عقربی

صبح، تنها نه که عقرب مرده بود
شيخ او را جای ميگو خورده بود

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۲/۲۹

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۲/۲۷

برادران وارنراعدام بايد گردند!
در تاريخ نقل شده است که در حدود 500 سال قبل از ميلاد خشايار شاه با لشگريان بيشمارش به يونان لشکر کشيد امابا مقاومت شاه اسپاربا 300 سپاهی مواجه شد ولی در نهايت در اثر خيانت يک يونانی -خشايار شاه توانست آتن را تصاحب و به آتش بکشد.شما بگوييد اگر اينگونه اسناد تاريخی با واقعيت تطبيق کند خشايار شاه چگونه انسانيست؟ ايا او يک متجاوز نيست که به زور وقدرت نظامی ميخواهد جهان گشايی کند؟.
خوب حالا بياييم اين رخ داد تاريخی را امروزی ببينيم. کشورهای مقتدر جهان مگر چه می کنند؟ چون پول و قدرت ونيرو دارند به کشورهای ضعيف تر با بهره از جنگنده های مدرن وپيش رفته حمله می کنند . آنها را ساقط می کنندودست نشانده ای از خودشان را هم به روی کار می آورندوهر مانع ومقاومتی هم که در سر راهشان باشد سرکوب می کنند اين اتفاقات را هر روز داريم به چشم خودمان می بينيم ديگر اين حوادث که 500 سال قبل از ميلاد رخ نداده است.
باز برگرديم به 500 سال قبل از ميلاد- باز هم بر اساس اسناد نقل شده لئونيداس وسربازانش باشحاعت جلوی تجاوز خشايار شاه می ايستند واگريکی ازيونانی ها خيانت نکرده بود ، چه بسا خشايار شاه ولشکريان انبوهش ، نا کام باز گردانده می شدند. گفته شده است خشايار شاه بعد از ورود به يونان –بخشی ازآتن را به آتش می کشد . به آتش کشيدن يک شهر چه معنايی دارد وچه تصويری را جلوی چشمان مجسم می کند؟ به آتش کشيدن يک شهر يعنی بی خانمان کردن مردم ،يعنی قتل وکشتار وسوزاندن انسانها در شعله آتش، يعنی غارت اموال مردم.
فرج سرکوهی در گزارشی در راديو فردا پيرامون سروصدايی که پيرامون فيلم 300 راه انداخته اند می نويسد:
همان مورخان يونانی که کورش هخامنشی را به عقل و تدبير و دانش می ستايند، خشايارشاه را شاهی مبتلا به جنون عظمت طلبی توصيف می کنند. با اين توصيف اگر هر فيلمنامه نويسی بخواهد بر اساس آنچه که درتاريخ ثبت شده است فيلمنامه ای بنويسد چه می کند؟ اگر از متجاوز چهره ای کريه وغول آسا ساخته شد و از مردم کشوری که جلوی متجاوز می ايستند ستايش کردند بايدکارگردان ، تهيه کننده وفيلمنامه نويس را بدار آويخت؟
ميدانيد که در مدت محدود که فيلم 300 روی پرده سينما های امريکا آمده، بخشی * از ايرانيان به شدت بر افروخته شده اند. تنظيم تومار های اعتراض آميز دارد افزايش می يابد- صحبت از تحريم فيلم است واعتراض به کمپانی وارنر. حتا شنيدم برخی از معترضين که آتششان تند تر است اعتقاد دارند به هر شکل که ممکن است بايد جلوی نمايش فيلم را گرفت. (رويشان نمی شود بگويند بايد سينما های نمايش دهنده را به آتش کشيد) من در مقاله ای که هفته پيش به سايت ها سپردم نوشتم:
اين روزها فيلمی در امريکا به روی اکران آمده به اسم 300 بخشی از ايرانيان لباس رزم پوشيده اند تا به جنگ کارگردان وتهيه کننده اين فيلم بروند گفته شده در ظرف دو روز 10 هزار امضاء عليه فيلم 300 جمع آوری شده است وروزهای هيجان انگيز تری هم در پيش داريم. خانم ميترا فرخ زادنقاش /عکاس ساکن آريزونا يکی از معترضين- نظری می دهد که خلاصه اش اين چنين است : اين فيلم احساسات ايرانيان راجريحه دار کرده است.
فيلم 300 بر اساس کتاب قصه های مصور فرانک ميلر ساخته شده است اين کتاب که سالهاست در دسترس است چرا تاکنون حتا يک نفر نسبت به اين کتاب اعتراض نکرده بود ؟بله تاثير فيلم از کتاب بيشتر است. اما بهر حال تيراژ کتاب هم که در اروپاو امريکاو... کم نيست . اين کتاب ميلر اثری مشهور بوده و دو فيلم ديگر که از روی داستانهای مصور اين مجموعه ساخته شده باموفقيت تجاری برخورد کرده است - چرا ما نسبت به برخی از مسايل اينقدر حساسِم اما نسبت به رخ داده های ديگر آنقدر بی اعتنا؟ 10 هزار نفر در دو روز عليه اين فيلم امضا کرده اند- ولی بعيد است در اين مدت محدود اين ميزان ايرانی فيلم را ديده باشند. حتما يکی ديده ونظر داده صدتا با چشم بسته پذيرای عقيده اش شده اند. اگرفقط همين جمعيت در تظاهرات عليه سفر خاتمی شارلاتان اقدام می کردند اين آخوند بند وبست چی جرات می کرد قدم به خاک امريکا بگذارد؟اگرهمين ميزان جمعيت از ميان مليونها ايرانی خارج از کشوردر طول اين سالها با همين همت وپشتکار برای برچيدن بساط آخوندها به ميدان آمده بودند ايا پشتوانه قابل اعتنايی برای مبارزين داخل نبودند؟
از دو حال که خارج نيست يا آنچه که به پرده سينما آمده با واقعيت تاريخی همخوانی دارد ويا نه. فرض اول اينکه واقعيت تاريخی در اين فيلم مسخ شده است وشکل دوم اين که محتوای فيلم 300 با واقعيت همخوانی دارد- قصه اين فيلم تخيلی است و مربوط به قرن ها پيش-اگر اجداد ما در گذشته های دور انسانهايی بوده اند با پيشينه ای ناشايست ويا افتخار آميز ودر هر دو صورت در موقعيت امروز ما چه تاثيری تواند داشت؟
کم اعتباری امروز ما به خاطر تحريف ناريخ گذشته ما در فيلم 300 نيست. ما بدين جهت کم اعتبارويا بهتر بگويم بی اعتبار شده ايم که 27 سال است خونخوار ترين ،بی هويت ترين و مرتجع ترين حکومت را تحمل کرده ايم . سن اعتياد در کشورما به 12 سالگی رسيده است- دختران جوانی که بايد در کلاس در س باشند به وسيله کميته های انقلاب به شيوخ عرب فروخته می شنود. 11 مليون بيمار روانی داريم . در کشوری سرشار از منابع طبيعی نفت وگازو.. شبها جمعی از مردمش درون کارتن ميخوابند وچه بسا صبح هرگز بر نمی خيزند(همين هفته پيش بود که يک گزارش تصويری در سايت جکومتی انتخاب چاپ شد که اعضای 9 نفره يک حانواده وبا وسايل خانه شان وعريضه بدست در کنار خيابان انقلاب !زندگی می کنند)معلمينش نان ندارند بخورند، به کارگرانش 6 ماه 6 ماه حقوق نمی دهند، سطح بهداشت عموميش به حد نازلی رسيده است- هر ماه هزاران نفر در جاده های غير استاندارد جانشان را از دست می دهند. زندانهايش پر از زندانی هائيست که هيچ جرمی ندارند جز اعتراض به وضع موجود .
دختران نه ساله اش رابه خانه مرد متجاوزی زير عنوان شوهرمی فرستند، کوچکترين حقوقی برای زنان قايل نيستند. عشق ودوست داشتن جرم محسوب می شود ومجازاتش سنگسار است ولی هنوز اين رژيم قرون وسطی ای بر مردم ما مسلط است.اگر براستی 1000 جايزه از نخل طلای کن تا خرس نقره ای برلين- شير طلايی ونيزوانواع واقسام پرنده ها وچرنده های فستيوال های ديگر را که اين سالها به فيلم های ج .ا تقديم کرده اند به اضافه جايزه صلح نوبل- براستی برايمان افتخارواقعی به ارمغان آورده بود.پس چطور يک فيلم ،بله فقط يک فيلم .آنهم اثری که گفته می شود از نظر هنری فاقد هر نوع ارزشی است می تواند همه اين افتخارات راکه چندين سال است بدان باليده ايم در چشم بر هم زدنی دود کند وبه هوا بفرستد؟پس بايد بپذيريم که نمی شود با اين افتخارات قلابی که باج غرب بوده است به جمهوری اسلامی و برای بزک چهره کريه يک حکومت ضد مردمی ،حيثيت کسب کرد. اگر امروز درجواب اقدامات ما برای مقابله با اين فيلم بگويند:
لطفا اول فکری به حال امروزتان بکنيد بعد برويد افتخار آسيب ديده هزاران سال پيشتان را ترميم کنيد چه جوابی برايشان داريم؟
بصير نصيبی 17 مارس2007 زاربروکن/ آلمان

* مقامات جمهوری اسلامی از آن حمله الهام سخنگوی دولت وجواد شمقدری مشاورفرهنگی پرزيدنت مهر ورز هم معترض اند واز اين که در فيلم های هوليودبه پادشاهان طاغوتی فبل از اسلام توهين شده سخت خشمگين شده اند!!!

برخی ديگر ار ايرانيان هم کل سينمای هوليود و تهيه کنندکان وکارگردانان هوليودی را نشانه گرفته اند. منتها ما انگار يادمان رفته است که همين هنرمندان هوليودی بودند که به ابتکار شون پن ودر قصر مجلل يکی از همين تهيه کنندگان معتبر يک ميهمانی مجلل به افتخار رهبر جديد والتأسيس جنبش برگذار کردند وقرار شد با هماهنگی آقای گنجی دمکراسی را به ايران صادر کنند!.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۲/۲۲

عروس حجله های پرپر باد ترانه اي بمناسبت روز زن با صداي جانان
براي شنيدن ترانه روي تصوير كليك كنيد
شعر: محمد علی اصفهانی
آهنگ و تنظيم: محمد شمس

عروس حجله های پرپر باد
ترانه ی «عروس حجله های پرپر باد» را به تمام دخترکانی هديه می کنم که ناشکفته، پرپرشان کردند.
به زنان کوچک ميهنم.
به کودکان خيابانی.
به:
پرستو های پريده برنگشته،
ديگه هيچ وخ سراغ آشيونه...

جانان
اسفند ۱۳۸۵
مارس ۲۰۰۷

عروس حجله های پرپر باد
گل خاموش دشت بی اقاقی!

گلوی زخمی گنجيشک عاشق
تو آوازی که نصفش مونده باقی!

پرستوی پريده برنگشته
ديگه هيچ وخ سراغ آشيونه!

غروب ساکت خالی غمگين
واسه گريه يه بغض بی بهونه!

يکی اسم تو رو می خوند و می رفت
توی پسکوچه های خيس بارون

ميون خرمنای زرد و تازه
کنار کومه های لاله کارون

يه خشم سر کشيده، توی جونش
يه زنبيل پر از زيتون تو دستاش

واسه رفتن يه قلب پرتمنّا
واسه موندن يه سينه پرنفس داشت


عروس حجله های پرپر باد!
يکی می رفت و اسمت رو به من داد


تو رو تو شاليزارا می شناسن
زنای تا کمر تو گِل نشسته

تو رو پاهای تاول می شناسن
تو رو دستای پينه پينه بسته.

تو رو توی گل قالی می بافن
با انگشتای زرد استخونی

ميون دخمه های تنگ و تاريک
تموم دخترای بی جوونی


يه شب از اين شبای سخت سربی
يه روزی از همين روزای غمگين

يه ساعت مونده تا اون وقت موعود
يه لحظه مونده تا دنيای رنگين

تموم پچپچا فرياد می شن
می پيچن تو طنين گريه ی من

يهو من گم ميشم، پيدا می شم باز
ولی اين دفعه، ديگه اون ور تن


عروس حجله های پرپر باد!
يکی می رفت و اسمت رو به من داد


می رم دنبال اون، ای مادر عشق!
تو رو از ردّ پاش پيدا کنم من

پر شيکسته مو مرهم بذارم
دهون بسته مو باز وا کنم من

پس هر پنجره، تو رو بخونم
سکونو بشکنم؛ خواب و سکوتو

ببين: تويی ميای ـ انگار ـ دوباره
ببين منو: نيگا کن روبروتو!

ببين منو: نيگا کن روبروتو...


عروس حجله های پرپر باد
گل خاموش دشت بی اقاقی!

يه روز گنجيشک عاشق پر می گيره
صداش رو می گذاره تو کوچه باقی!

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۲/۱۹

بيانيه کانون وبلاگ نويسان ايران-پن‌لاگ به‌مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن
۸ مارس روز جهانی جنبش زنان است؛ جنبشی که در راه آزادی بيان و برقراری حقوق انسانی زنان مبارزه کرد، قربانی داد و توانست نام خود را در تاريخ جهان ثبت کند!
کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ اين روزرا گرامی می‌دارد و از جنبش‌ آزادی‌خواه و برابری طلب ‌زنان جهان و به ويژه زنان ايران پشتيبانی می‌کند.
كانون وبلاگ نويسان ايران درآستانه‌ی اين روز بزرگ توجه انجمن‌ها و نهادهای جهانی مدافع حقوق بشر را به پايمال شدن مداوم و برنامه‌ريزی شده‌ی حقوق زنان در ايران جلب می کند و خواستار نابودی هرگونه خشونت دولتی و غيردولتی عليه زنان در قوانين زن ستيز در ايران است.

دستگيری ده‌ها تن از کوشندگان جنبش زنان و از جمله وبلاگ نويسانی چون پرستو دوکوهکی و آسيه امينی در تجمعی مسالمت‌آميز اعتراضی در برابر دادگاه انقلاب، نمونه‌ی آشکار ستيز با برابری حقوق زنان و مردان و وجود اراده‌ی سرکوب فعاليت و مبارزه برای رفع قوانين تبعيض‌آميز زنان در ايران است. اين گردهمايی که همزمان با دادگاه گروهی ازکوشندگان حقوق زنان و در واکنش به شدت‌گيری فشارهای امنيتی و احضارهای متعدد زنان برپا شده بود، مورد حمله‌ی نيروهای سرکوب‌گر حکومتی قرار گرفت و بازداشت نزديک به سی و سه تن از زنان را درپی داشت.
درعرصه‌ی جهانی نيزکشته شدن يكی از وزرای زن استان پنجاب پاكستان به دليل نداشتن پوشش اسلامی توسط افراد مسلح و تجاوز به زنان زندانی بخصوص در زندان‌های عراق توسط نيروهای دولتی نمونه‌‌ها‌ی ديگری از عدم آزادی زنان در بخش‌های گسترده‌ای از جهان متمدن امروز است.
کانون وبلاگ نويسان ايران–پن‌لاگ ۸ مارس روز جهانی زن را به همه زنان و کوشندگان اين جنبش شادباش می گويد و با محکوم کردن هرگونه تبعيض جنسی و نابرابری حقوق زنان با مردان خواهان آزادی بی‌درنگ زنانی است که تنها گناه‌شان مبارزه درراه حقوق زنان است.
كانون وبلاگ نويسان ايران – پن‌لاگ

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۲/۰۳

کانون وبلاگ نويسان ايران ادامه بازداشت احمد باطبی را محکوم می‌کند
کانون وبلاگ نويسان ايران ادامه بازداشت احمد باطبی را محکوم می‌کند و خواستار رسيدگی فوری به وضعيت زندانيان سياسی در ايران است.
طبق اخبار منتشر شده در رسانه‌های گروهی احمد باطبی نويسنده وبلاگ احمد باطبی به دليل فشارهای روحی و رفتار نامناسب مقامات در زندان اوين دچار تشنج و حمله مغزی شده و به مدت سه ساعت در حالت کما به سر برده است .برخی منابع از انتقال او به بيمارستان نامجهز شهدا تجريش خبر داده اند.
سال گذشته دو زندانی سياسی اکبر محمدی و ولی‌الله فيض مهدوی در اثر اعتصاب غذا و عدم رسيدگی مقامات زندان جان باختند.
کانون وبلاگ نويسان ايران (پن‌لاگ) خواستار اقدام فوری همه فعالان و سازمان‌های حقوق بشر برای آزادی احمد باطبی و انجام معالجات لازم تحت نظر خانواده او می‌باشد.
کانون وبلاگ نويسان ايران (پن‌لاگ) از همه اعضای خود و ديگر وبلاگ‌نويسان دعوت می‌کند به هر طريق ممکن اعتراض خود را به ادامه بازداشت احمد باطبی بيان کنند.
کانون وبلاگ نويسان ايران(پن لاگ) توجه شورای حقوق بشر سازمان ملل و اتحاديه اروپا را نسبت به نقض سيستماتيک و وحشيانه حقوق بشر و وضعيت وخيم زندانيان سياسی در ايران جلب می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد که ادامه عضويت ايران در سازمان ملل را مشروط به رعايت حقوق اوليه انسانی مندرج در اعلاميه حقوق بشر نمايند.

کانون وبلاگ نويسان ايران(پن لاگ)

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۱/۲۴

من خويشاوند نزديک هر انسانی هستم که خنجری در آستين پنهان نمی کند . نه ابرو به هم می کشد، نه لبخندش ترفند تجاوز به حق و نان و سايبان ديگران است. نه ايرانی را به انيرانی ترجيح می دهد و نه انيرانی را به ايرانی...

من يک لر بلوچ کرد فارسم، يک فارسی زبان ترک، يک آفريقايی اروپايی استراليايی آمريکايی آسيايی ام ، يک سياه پوست زرد پوست سرخ پوست سفيدم که نه تنها با خودم و ديگران ، کم ترين مشکلی ندارم بلکه بدون حضور ديگران، وحشت تنهايی و مرگ را زير پوستم احساس می کنم .

من انسانی هستم در جمع انسان های ديگر بر سياره ی مقدس زمين که بدون ديگران معنايی ندارم.

احمد شاملو

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۱/۲۱

ياری رسانی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۱/۰۵

بدنبال من وتو

برای من اصلن مهم نيست
به آن فکر هم نميکنم
که تو کيستی
زنی يا مردی
جوانی يا پيری
پولداری يا فقيری
کمونيست، کافر يا مسلمانی
زرد ، سرخ، سياه يا سفيدی
دکتر، مهندس، نويسنده يا شاعری
وسط ، بالا يا پائينی
عمله ای روزمزد نشسته به انتطار در دکه ای
يا دهقانی که در انتظار بارانی
يا حتی زنی تن فروش
که در گوشه ی چهارراه به انتظاری
برای من اين چيزها مهم نيست
برای من تنها يک چيز مهم است
اينکه تو کجا ايستاده ايی
و چقدر انسانی



کراوات، پاپيون، کت و شلواريا عينک ذره بينی ات
کفش، ريش پرفسوری يا سبيل استالينيت
مد لياس ، موها و آرايشت
اصلن چنگی به دلم نمی زند
داش داشه ی عربی می پوشی يا شلوار فرنگی
لباس کردی می پوشی يا لری
مانتو شلوار می پوشی يا دامن و مينی ژوپ غربی
روسری داری يا نداری
هم
اصلن به من مربوط نيست
من اصلن اين چيزها را نمی بينم
برای من تو برهنه ای
من در خيالم تو را لخت مادرزاد می بينم
نه بيشتر و نه کمتر
و آنچه در برهنگی داری
تو آنی

برای من اصلن مهم نيست
چنگی به دلم نمی زند
رنگ موهايت سيا باشد يا طلايی
چشمهايت سبز باشد يا قهوه ای
قدت کوتاه باشد يا بلند
چهره ات زيبا باشد يا زشت
اصلن به من مربوط نيست
به تو هم مربوط نيست
تو اين چيزها را بدست نياورده ای
از کسی به عاريه گرفته ای
مال تو نيست
برای بدست آوردنش تلاشی نکرده ای
اينها را از مولکول دی .ان. آ. يت گرفته ای
تو به همان راحتی که سياهی
ميتوانستی سفيد باشی
به همان راحتی که زيبايی
ميتوانستی زشت باشی
من اين چيزها را اصلن به رسميت نمی شناسم
از من توقع نداشته باش
تا حد اقل تکليفم با تو روشن نشده
زيباييت را بستايم
قد بلندت را به سرو ناز شيراز تشبيه کنم
و ابروهايت را به کمند عشاق
من در ذهنم همه ی اين چيزها را از تو می گيرم
بدنبال تو و من
من تو را لخت مادرزاد می کنم
من فقط آن چيزی را می بينم
که خود به تلاش ساخته ای
نه بيشتر و نه کمتر
تو آنی



اصلن چنگی به دلم نمی زند
خودت را چگونه می بينی
هنرمندی يا که رهبر اپوزيسيونی!
صاحب سايت ، روزنامه يا تلويزيونی
نويسنده ای ، يا که روشنفکری
نخبه ای از دماغ فيل افتاده ای
يا ناجی ای کشف ناشده ای
چقدر جايزه بارت هست
يا چقدر محرم ايت الله بی بی سی ای
من اين چيزها را اصلن به رسميت نمی شاسم
تو را لخت مادر زاد می کنم
تعداد ثانيه ها و يک يک نفسهايت را می شمارم
ثانيه ها را آنقدر تقسيم می کنم تا به بی نهايت برسد
وتو و خود را
در بی نهايت ثانيه های زندگی جستجو می کنم
اينکه آن ثانيه ها کجا بودی و چه می کردی
اينکه ثانيه های امروزت کجايی و چه می کنی
من ثانيه های ديروز و امروزت را به هم پيوند خواهم زد
و تو را و خود را از ثانيه ها خلق خواهم کرد
و اينگونه
تو را و خود را تحسين خواهم کرد
يا نفرين

رضا شمس
۲۱ ژانويه دو هزارو هفت

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۱/۰۲

آبه پير، محبوبترين چهره فرانسه در گذشت.


او، فقط مدافع بي پناهان و بی خانمانان نبود، در جنگ دوم جهانی به مقاومت مسلح ضد فاشيسم پيوست، بنيان گذار جمعيت امائوس، که در ۴۰ کشور به ياری بی پناهان ميپردازد، و ...
آبه پير دوست وياور مقاومت ايران بود.
يادش گرامی باد.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۰/۲۹

داريم يواش يواش صدای انقلابتان را ميشنويم.


شير و خورشيد مجلس

غلامعلی حداد عادل، رييس مجلس از مردم خواسته است که در مورد برگشت مجدد نماد شيروخورشيد بر سر درمجلس نظر بدهند. مجسمه شيروخورشيد، بر سردرمجلس بود که در اوايل انقلاب توسط مردم پايين کشيده شد و سپس خورشيد آن از بين رفت.
حداد عادل معتقد است که چون اين شير ها، زمان انقلاب از سر درمجلس پايين آورده شده، ممکن است بعضی از مردم با بالا آمدن مجدد آنها مخالف باشند.البته به گفته رييس مجلس، عده ای هم نظر دارند که اين شير ها ربطی به نظام شاهنشاهی و طاغوت ندارد.
به همين دليل اگر مجلس مطمْن شود که مردم با نصب مجدد شير های سر در مجلس مخالف نيستند، آنها را به جای اولشان بر ميگرداند. او از رسانه ها خواسته در ميان مردم نظر سنجی کنند.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۰/۲۵

دنيای غريبی است نازنين!



آن يکی به سر قبر جلاد ميرود و برای جنايتهايش دسته گل ميگذارد، ديگری عکس جلاد را در دست ميگيرد تا جهانيان بدانند که تا وقتی پرنسيپ نباشد، چاوز باشی يا کاسترو ويا اورتگا، بايد که کوتوله سياسی مانند مرد هزار تير ويا ملای هزار نيرنگ را در آغوش بگيری.
دلم اما برای چه گوارا ميسوزد، اگر ميدانست که چه جانورانی با عکسش، عکس يادگاری ميگيرند.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۵/۱۰/۱۷

متاسفم دوست قديمی*
به آنانی که صفوف مبارزه برعليه جانيان حاکم برميهن را رها می کنند
و به ايران و آغوش دشمنان مردم و آدمخواران عمامه بسر می روند.
دکترزری اصفهانی

از گذشته ها ميگذری
باروياهايی فرسوده
با کتيبه های شکسته
خطوط معوج
ترانه هايی پير و خميده

درخود می غلطی
درحصار قلبی که عشق را از ياد برده است
وزمين را بر آسمان برگزيده است
فرو ميروی
درتابوتی که خود ساخته ای
تابوت ويرانی خاطرات
به فراموش خانه رسيده ای
درانتهای جاده های هشياری
اينک ميخانه ها ترا درانتهای شب درخود محبوس ميکنند
و هوای نيالوده صبح را
از اعماق نفس هايت برميکشند
شب با خرخر تاريکش ترا درآعوش ميکشد
سگان ولگرد بيگانه
با بذاق های چرکينشان
بوسه های ترا ميخرند
و جز ليسه ای از چرکاب نصيب ات نمی کنند
متاسفم رفيق!
ديگر پير شده ای
و خاطراتت چون سلول های مرده پوستت
چروکيده و فرتوت از ذهنت فروميريزند
درشبهای طولانی انقراض
اجساد روياهايت را مرداب های کهنه می بلعند
و درزمستان نوميد سرد
برف برگرده انديشه هايت انبارميشود
فريادهای بی ثمرت را
برگ های خزانی هم به استقبال نمی آيند
باد سردی است که درکوچه وول ميخورد
و هر مسافر خسته ای را ميرماند
صدايت خاموشی ياس آور آخرين پرنده است
که از کوچ جدا مانده است

خرخر تاريک مرگ ترا درآغوش گرفته است
درآرامش بويناک مرداب ها ی تاريک
فرصت ديدار سپيده دمان را از دست داده ای

درکوه اما تند راست و شبانان درکومه ها ميخوانند

افسوس که دربهار ترا نخواهم ديد
تا فصل گلبار کوهساران زنده نخواهی ماند
ترا زمان از ياد می برد
آنگونه که مردگان از خاطرات ميروند
متاسفم دوست قديمی

* توضيح . اين شعررا من قبلا دررابطه با بريده مزدورانی که بطور علنی با جمهوری اسلامی همکاری میکنند و به ايران رفت و آ«د دارند سروده بودم. ديروز که خبر رفتن فريبا هشترودی را هم به ايران و عکس هايش را درکنار رپيس کانون هابيليان درسايت های جمهوری اسلامی ديدم دوباره آنرا در وب لاگم و در سايت طليعه قراردادم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed