۱۳۸۵/۱۰/۱۷

متاسفم دوست قديمی*
به آنانی که صفوف مبارزه برعليه جانيان حاکم برميهن را رها می کنند
و به ايران و آغوش دشمنان مردم و آدمخواران عمامه بسر می روند.
دکترزری اصفهانی

از گذشته ها ميگذری
باروياهايی فرسوده
با کتيبه های شکسته
خطوط معوج
ترانه هايی پير و خميده

درخود می غلطی
درحصار قلبی که عشق را از ياد برده است
وزمين را بر آسمان برگزيده است
فرو ميروی
درتابوتی که خود ساخته ای
تابوت ويرانی خاطرات
به فراموش خانه رسيده ای
درانتهای جاده های هشياری
اينک ميخانه ها ترا درانتهای شب درخود محبوس ميکنند
و هوای نيالوده صبح را
از اعماق نفس هايت برميکشند
شب با خرخر تاريکش ترا درآعوش ميکشد
سگان ولگرد بيگانه
با بذاق های چرکينشان
بوسه های ترا ميخرند
و جز ليسه ای از چرکاب نصيب ات نمی کنند
متاسفم رفيق!
ديگر پير شده ای
و خاطراتت چون سلول های مرده پوستت
چروکيده و فرتوت از ذهنت فروميريزند
درشبهای طولانی انقراض
اجساد روياهايت را مرداب های کهنه می بلعند
و درزمستان نوميد سرد
برف برگرده انديشه هايت انبارميشود
فريادهای بی ثمرت را
برگ های خزانی هم به استقبال نمی آيند
باد سردی است که درکوچه وول ميخورد
و هر مسافر خسته ای را ميرماند
صدايت خاموشی ياس آور آخرين پرنده است
که از کوچ جدا مانده است

خرخر تاريک مرگ ترا درآغوش گرفته است
درآرامش بويناک مرداب ها ی تاريک
فرصت ديدار سپيده دمان را از دست داده ای

درکوه اما تند راست و شبانان درکومه ها ميخوانند

افسوس که دربهار ترا نخواهم ديد
تا فصل گلبار کوهساران زنده نخواهی ماند
ترا زمان از ياد می برد
آنگونه که مردگان از خاطرات ميروند
متاسفم دوست قديمی

* توضيح . اين شعررا من قبلا دررابطه با بريده مزدورانی که بطور علنی با جمهوری اسلامی همکاری میکنند و به ايران رفت و آ«د دارند سروده بودم. ديروز که خبر رفتن فريبا هشترودی را هم به ايران و عکس هايش را درکنار رپيس کانون هابيليان درسايت های جمهوری اسلامی ديدم دوباره آنرا در وب لاگم و در سايت طليعه قراردادم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed