۱۳۸۳/۰۹/۱۰

قطعه 33 بهشت زهرا: يادگاران ويران
در گوشه جنوب شرقي قطعه33 در بهشت زهرا دو سنگ قبر پشت سر هم خود نمايي مي‌كند. تازه شسته شده و تميز. گويي دوستي، آشنايي و يا دلداري به تازگي ها از آنجا عبور كرده است. با خود مي‌گويم:" اين همه قبر پيدا و پنهان، آيا فقط همين يكي دو تا بازمانده را دارند؟" و بعد هم سنگي سبز با رگه‌هايي نارنجي : شهيد شادروان خسرو گلسرخي و کمي آنسوتر کرامت دانشيان
از راه ‌باريكه سيماني بين قبرها رد مي‌شوم. سعي مي‌كنم پاهاي بزرگم را روي همين راه باريكه‌اي بگذارم كه حالا ديگر تفاوتي با خاك پاشيده بر قبرها ندارد.رديف‌هايي از قبرها را پشت سر مي‌گذارم.بسياري‌‌شان سنگ ندارند‍‌‘نامي و نشاني هم . پوشش سيماني‌اي كه بسيار ناشيانه و با عجله به جاي سنگ قبر روي تعدادي از آنها پهن شده ‘ شكسته و جدا شده است. به راحتي مي‌تواني از راه‌باريكه ميان قبرها پا را روي قبر بگذاري بي‌آنكه بداني كيست زير پايت؟روي برخي از آنها را علف‌هاي هرز پوشانده است.اگر هنوز نام و نشان و دليل مرگ بعضي‌شان مانده باشد، حالا ديگر اين علف‌هاي هرز نمي‌گذارند،که براحتي ببيني‌شان. بايد خم شوي و علف‌ها را كنار بزني. در زير علف‌ها نام‌ها پشت سر هم از مقابل چشمانم رد مي‌شوند"... مجاهد شهيد... رفيق شهيد... مسلمان مبارز و..."در حاليكه به جستجو ادامه مي‌دهم ،مرد جواني كه 35 ساله به نظر مي رسدبا تعجب و چهره اي پر از سوال از خياباني كه قطعه 33 را از ديگر قطعات جدا مي‌كند رد مي‌شود وازمن مي‌پرسد:"آقا ! ببخشيد ‘ اينجا چيست؟"
مي‌گويم:" قطعه 33 بهشت زهرا"
پس چرا اينطوري است؟
نگاهي به اطراف مي‌كنم،درقطعه‌هاي ديگر همه جا درخت و گل و سبزه و آباداني است بر روي قبرها.
به زن پوشيده در چادري كه كنارش ايستاده نگاه ميكنم و مي‌گويم:"كساني اينجا در خاكند كه خيلي‌ها را خوش نمي‌آيد."
مرد و زن اين را كه مي‌شنوند دست هم را مي‌گيرند و بدون اينكه بخواهند حس كنجكاوي خود را بيش از اين ارضاء كنند به تندي عرض خيابان آمده را بازميگردند و در درخت‌ها و نشانه‌هاي بسياري كه براي مردگان قطعه‌های دیگر گذاشته‌اند، گم مي‌شوند.
قطعه 33 بهشت زهرا محل دفن بسياري از مبارزان سال‌هاي مقاومت ‘ گذشت و ايثار و سال‌هاي آرزوهاي بزرگ و دست نيافتني است. آرزوهايي زلال و پاك. سال‌هاي رژيم پهلوي. اين قطعه نزديك در ورودي شرقي وغسالخانه بهشت زهرا است. پنج ريف بلوك سيماني دور تا دور آن را احاطه كرده است. شايد سازندگان اين ديوار سيماني بر اين باور بوده اند كه اين قطعه بايد حفظ شود از گزند آشنايان ‘ دوستان و علاقه‌مندان. شايد هم براي چيزي ديگر. راستی ، از دوستان وعلاقه‌مندان چه گزنذي مي‌رسد جز گرامي داشتن يادي و بيان خاطره‌اي و ريختن اشكي.
با اين همه اين روزها به راحتي مي‌توان از يكي دو راه بريده شده از ميان اين ديواره سيماني وارد قطعه 33 شد. سرزميني بي‌صاحب و رها شده به امان خدا. برهوتي در ميان آن همه سبزي و آباداني . باد كه مي‌وزد ،طوفاني از گرد و خاك به هوا بلند مي شود و شاخه‌هاي خشك علف‌هاي هرز و خار را روي سنگ‌هاي پيدا و پنهان قبرها مي‌دواند. جاي جاي اين قطعه مستطيل شكل ، شيشه‌هاي شكسته، تكه‌هاي آهن زنگ زده و پلاستيك ريخته شده است.چند ماه پيش گفته شد كه شهرداري بهشت زهرا مي‌خواهد اين قطعه را تخريب كند. اما اعتراض تعدادي از فعالان سياسي و فرهنگي داخل و خارج كشورو نامه‌هايي كه براي حفظ محل دفن شهداي راه آزادي دست نيافتني ملت ايران ، نوشتند، موجب شد تا اعلام كنند: "تصميم بر مرمت دارند نه تخريب."
سوز سردي به همراه گرد و خاك به صورتم مي‌خورد و به چشم‌‌هايم هجوم مي‌برد.آخرين هفته آبان ماه(1383) است. رديف قبرهاي شكسته شده و نامشخص را يكي يكي پشت سر مي‌گذارم.بعضي از سنگ قبرها وسيمان‌هاي ريخته شده به عنوان سنگ قبر به‌گونه‌اي شكسته شده كه به نظر مي‌رسد كسي با پتك بر آنها كوفته است. پتك كين. از چه چيز و چه كسي ؟شايد...
"آرامگاه شهيد... كريمي" . سنگ شكسته و مشتي سيمان روي نام و محل شهادت و نام سازماني كه به آن تعلق داشته، ريخته شده است. با خود مي‌گويم:"براي محو تاريخ سيمان هم خوب چيزي است ."
از نوع شكسته‌شدن سنگ قبرها به نظر مي‌رسد به كسي پتكي داده اند و گفته‌اند روي هر سنگ قبري که آرم و يا شكلي ديدي كه چيزي از آن سر در نياوردي آن را خرد كن.و او نيز چنين كرده است. پتك به دست زنگي نادان...
بعضي از نوشته‌هاي روي قبرها به صورت رمز و كنايه و اشاره است.براي بازماندگان اندك ،كه فقط خودشان بدانند وبس كه عزيزانشان كجايند. تا مصون بماند از گزند آن زنگي پتك به دست. با اين همه خوب اگر بگردي نام‌هايي را مي‌تواني بخواني كه تو را براي چند لحظه‌اي با خود ببرد به گذشته . يادي كه با افسوس و تر شدن چشم؛ تو را به سنگ قبر بعدي برساند." شهيد علي اصغر منتضر حقيقي . 1327-1351" . "شهيد محمود شامخي،فرزند جواد ،متولد 1326 كه تحت شكنجه در زندان ستم شاهي در سال 1351 به شهادت رسيد". اين يكي سالمتر ماند‌ه از گزند آن پتك. "مسلمان مبارز كامران صنيعي ، دانشجوي پلي تكنيك‘ فرزند ناصر ‘ متولد1321 كه در 22/12/53 دستگير و در 28 فروردين 54 زير شكنجه به شهادت رسيد." ... " رفيق شهيد خشايار سنجري كه در 28/1/54 به شهادت رسيد. عضو چريك‌هاي فدايي خلق."خودم را از قبري به قبر ديگر واز ريفي به رديف ديگر مي‌كشانم.نام‌ها يكي يكي از مقابلم مي‌گذرند: "بيژن جزني ‘ كاظم ذوالانوارد...". مسير را گم مي‌كنم. تا چند ريف نامي از شهيد و مبارز و شكنجه نيست. دوباره شروع مي‌شود:" مسلمان مبارز محمد صادق اميدوار‘ فرزند جعفر ‘ متولد 1324 ، شهادت در زير شكنجه در 28/1/54". "مجاهد شهيد ... خدارحمي(اسم كوچكش با پتك خرد شده و ناخوانا است) برسنگ مزارش نوشته‌اند :"وابسته به سازمان مجاهدين خلق كه در راه تحقق جامعه بي‌طبقه توحيدي ، در دوران سياه خفقان و ديكتاتوري قهرمانه به شهادت رسيد."دو سنگ قبر به نام او ديده مي‌شود. يكي سالم و يكي شكسته شده. چهار و يا پنج سنگ قبر نيز به نام يك نفر ديگر وجود داشت. سنگ قبر كه نه، نوشته‌اي با خطي كه اضطراب از آن موج مي‌زند؛ بر تكه فلزي كاشته بر بالاي قبر. هر كدام در گوشه‌اي و با فاصله‌اي از هم: " ماشاءالله سيف"
در گوشه جنوب شرقي قطعه 33 دو سنگ پشت سر هم خود نمايي مي‌كند. تازه شسته شده و تميز. گويي دوستي ،آشنايي و يا دلداري به تازگي ها از آنجا عبور كرده است. با خود مي‌گويم:" اين همه قبر پيدا و پنهان ، آيا فقط همين يكي دو تا بازمانده را دارند؟"
وبعد هم
سنگي سبز با رگه‌هايي نارنجي :
"شهيد شادروان
خسرو گلسرخي
شاعر و نويسنده خلق ايران
تولد دوم بهمن 1322 و شهادت 29/11/1352
شناسنامه من جز عشق به مردم چيزي ديگر نيست
من خونم را به توده‌هاي گرسنه و پابرهنه تقديم مي‌كنم
خون ما پيراهن كارگران‘ خون ما پيراهن دهقانان
خون ما پيراهن سربازان ‘ خون ما پرچم خاك ماست"
و زير پايش سنگي ديگر با سنگ نوشته‌اي ديگر:
"دريغا! شير آهن كوه مردا
كه تو بودي
كرامت دانشيان
فرزند پرويز: 10/7/25 – 29/11/52
رديف 84 شماره 18"
خورشيد در ميان شاخ و برگ درختان قطعات سر سبز بهشت زهرا در غرب ، غروب مي‌كرد. سايه‌هاي درختان آن قطعات حالا ديگر آنقدر بلند شده بود كه خود را بر اين مردگان فراموش شده ارزاني كند.
موبايل‌ام زنگ مي‌زند:
-كجايي؟
-قطعه33 بهشت زهرا
با عجله و نگراني مي‌گويد:" زود بيا !بيش از اين آنجا نمان که خطرناك است. مواظب باش كسي تو را نبيند."

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۳/۰۸/۲۳

مردی از قبيله گمشده، هوشنگ اسدی
او با آواز ام کلثوم به خاک می رود و آخرين غول های قرن "آرمان" به او لبخند می زنند. کاسترو و ماندلا در "آستانه"اند و ديگر کسی از نسل افسانه ای که جهان را ديگر می خواست، باقی نمي ماند.پيچيده در پرچم بی وطن، بر آواز جاری ام کلثوم، اورامی بردند، و مردمانش می گريستند، کودکان خود را به،هيئت او در می آوردند و برای فردا بوسه می فرستادند. نامی از ميان نام ها، ستاره ای از آخرين ستاره ها، غولی از پايان عصر غول ها، از آخرين يادگارهای قرن انقلاب و آرمان به خاک رفت و "اوباش" از شادی لبخند می زدند.

قرن بيستم که نسل ما در ميانه آن برآمد ، آسمانی از ستاره ـ به اشاره سياوش کسرايی ـ و قبيله ای ازغول های زيبا ـ به تعبير احمدشاملو ـ داشت. زنان و مردانی از ايران تا روسيه، از کوبا تا کنگو، از شيلی تا آمريکا، از يونان تا مصر، از ايرلند تا نيکاراگوئه، از چين تا فلسطين.
نخستين انقلاب قرن از سرزمين زخمی من ـ فلات عشق و رنج، ايران ـ سر برآورد و با ستارخان و حيدرعمواوغلو و خيابانی و...مردانی که درخون خفتند، زير پرچم بيگانه. سر فرود نياوردند و بذری را پاشيدند که از آن هدايت و نيما، علوی و چوبک، شاملو و فروغ و کسرايی... سر برآوردند. اندکی دورتر لنين و تروتسکی و رزالوکزامبورگ، دنيای بهتری را نويد دادند. در کوبا مردان کاسترو از کوه ها فرودآمدند و پرچم چه گوارا را برافراشتند. لومومبا درنيمه شبی به پای چوبه اعدام رفت و آزادی افريقای سياه را فرياد زد. درشيلی سالوادور آلنده مقابل تانک های کودتا ايستاد و به پيشانی خودشليک کرد و ويکتور خارا فرياد او را با زخمه های ساز خود به همه جهان برد.
مارتين لوترکينگ در آمريکا پرچم برزمين افتاده تام پين را به دست گرفت و ميليون ها سياه پوست را به ميهمانی فردا دعوت کرد. دريونان سرود مقاومت را تئودوراکيس سرود و تاپايان عصر سرهنگ ها رفت. درعصر انقلاب، ناصرتوده های عرب را به حرکت درآورد و آواز ابدی ام کلثوم آن ها را به هم پيوند زد. در ايرلند بابی ساندز مرگ را به سرود پيروزی تبديل کرد و همرزمانش درنيکاراگوئه چريکی را از زندان به کاخ رياست جمهوری بردند. مردمان سرزمين پهناور چين بزرگ ترين پياده روی قرن را به دنبال مائو ترتيب دادند و ازفلسطين که ميهن مردمانش را ربوده بودند، فريادی برخاست که جهان رافتح کرد.
"ابوعمار" پشت سکوی سازمان ملل ايستاد، در دستش شاخه زيتون به نشانه صلح و در دستی اسلحه ای برای نبرد و فرياد زد:ما با زيتون صلح آمده ايم، اگر از ما دريغ شود، سلاح برخواهيم گرفت . ...و چنين شد. ليلا خالد با دو چشم جادویی که از پشت نقاب پيدا بود، جهان را به حيرت واداشت. چريک های فلسطينی افسانه شدند، شعر مقاومت در فلسطين شکفت و يک مشت خاک برای مردمانی دربه در را از جهان زور و زر طلب کرد. در قلب اين خيزش مردی ايستاده بود کوتاه قامت، زشت چهره و زيبا.غولی ازغول های قرن. ستاره ای ازستارگان آسمان. آسمانی چندان پر ستاره که سياوش به سرودش آورد وبه شعار مقاومت بدلش ساخت: ـ هرشب ستاره ای به زمين می کشند و باز ـ اين آسمان غمزده غرق ستاره هاست

آخرين غول ها، خاموش می شوند. ستاره ها يکايک فرود می آیند. قبيله زنان و مردان آرمانی رفته رفته گم می شوند و قرن "آرمان" به قرن "اوباش" تحويل می شود. او بر آواز ام کلثوم به خاک می رود و آخرين غول های قرن "آرمان" به او لبخند می زنند. کاسترو و ماندلا در "آستانه"اند و ديگر کسی از نسل افسانه ای که جهان را ديگر می خواست، باقی نمی ماند. قرن شاعران بزرگ، آراگون و ريتسوس و نرودا، قرن غول های صحنه، براندو و سوفيالورن و پل نيومن، قرن رهبران فرهيخته، قرنی که درهند اينديراگاندی بود و در آمريکا جان کندی. قرنی که حتی معروف ترين تروريست آن "کارلوس" هم آرمانی داشت و دنيا را بهتر می خواست. و جهان می ماند با مامور دست هشتم ک .گ .ب که برجای لنين نشسته، عربده کشی که جانشين آبراهام لينکن است، و... از اين دست بسيارند بر اين خاک پهناور... و ما مردمانی که جهار دهه پيش رهايی جهان را نزديک می ديديم و امروز به رفتن او می نگريم.

اوباش او را "عرب تروريست" می خوانند، هفت تيرکش کاخ سفيد از رفتنش لبخند شادی می زند و مردمان بی وطنش درخيابان ها با نام او می گريند. او می رود . نامی از نام ها. ستاره ای ازستارگان. غولی ازغول ها، مردی از قبيله گمشده:ـ ياسرعرفات و ما "همچنان می شماريم شب را و روز را. هنوز را..."

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۳/۰۸/۲۱

جان خسته ای به خاک افتاد



جهان مردي را که سمبل چهل سال مبارزه، آرمان و آلام فلسطينيان و همچنين يار بزرگ مقاومت ايران بود را از دست داد.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۳/۰۸/۲۰

خود کرده را تدبير نيست
آن موقع که هويدا و رحيمي را با حکم بيدادگاه هاي شرعي، بنام نامي آزادي و خدا اعدام کردند، آنموقع که همه ما، بجز اقليتي، راي به جمهوري اسلامي داديم، بي آنکه فکر کنيم که مردم کشورمان را به چه چاله اي مي اندازيم، آن موقع که زير آب بازرگان را مي زديم و انگ ليبرال به او مي زديم، آنموقع که کردستان را بخون کشيدند و ما گفتيم مساله مان نيست، همان موقع که ترکمن ها به بي راهه کشيده مي شدند بي آنکه بدانند چه عقوبتي در انتظارشان است و چگونه در ميانه راه تنها خواهند ماند، همان موقع که کتابچه چهار پيام امام هزار هزار پخش مي شد و به آن مي گفتيم فاز سياسي. وقتي که اميد داشتيم امام بر سر عقل بيايد، و ناپخته از او حمايت مي کرديم، همان موقع که سفارت آمريکا اشغال مي شد و ما هلهله کنان جلوي سفارت سينه خيز مي رفتيم، همان موقع...... خودمان گور خودمان را عميق تر مي کنديم. آنقدر عميق کنديم که وقتي که مجاهدين قهرمان را در پياده رو ها به گلوله بستند، که رزمندگان را به تير دار سپردند، همان زمان که بي پروا به خانه ها ريختند و فعال سياسي و غير سياسي را با خود برده و از آنها نشاني نگذاشتند، و سلول هاي انفرادي را به بند عمومي تبديل کردند، که پدر فرزندش را لو داد، که برادر خواهرش را معرفي کرد، که همسر همبسترش را به تخت شکنجه بست، آري همان موقع ما فاتحه خود را خوانديم. ما خود مقصر بوديم، و هستيم.
زماني که در اطلاعيه مان بمناسبت قتل فروهر ها کم گفتيم و به گونه اي به او بي احترامي کرديم. زماني که سعيدي سيرجاني را با نگرش کوته بينانه به دست جلاد زمانه سپرديم، همان موقع که موسي خياباني ها و اشرف ربيعي ها جان سپردند اما ما به پاسداران اسلامي تبريک گفتيم، همان موقع.... ما آينده خود را رقم زديم. ما روشنفکران، ما اپوزيسيون بي تجربه خود محور، ما، مقصريم که اين آخوند جماعت بر مردم مان حکومت مي کنند. ديديم اما کم کرديم. مجاهدين و مبارزين سالها به جوخه هاي اعدام سپرده شدند، بر تخت شکنجه جان فداي آرمان کردند، و ما کم کرديم، کم گفتيم، ولي براي گنجي و نوري و آغاجري، ووو گلوي خود را پاره کرديم. ما گم کرده راهان مقصريم. اگر اين رژيم پابرجا مي تازد، و کار به جايي رسيده که هم پيالگي هاي اروپايي اش به خود اجازه مي دهند که علنا مبارزان خلق را تروريست بخوانند تا لبخند بر لبان اين خون آشامان بيايد، ما مقصريم. ما مقصريم که با تمام وجود به اين حاميان ارتجاع يک صدا نمي گوييم که مجاهدين خلق تروريست نيستند. سکوت ما به رژيم اجازه مي دهد که به حيات خود ادامه دهد. سکوت ما، مقصر است. مقصريم، وقتي که افرادي مجهوالهويه در اتاق هاي پالتاک زير نام مجاهد هر مزخرفي را به فعالين سياسي ميگويند، و ما از مسوولين مجاهدين نمي خواهيم در اطلاعيه اي دهان اين ياوه گويان را ببندند. ما مقصريم که به فعالين سياسي هشدار نمي دهيم که اين ره که مي روند به ناکجا آباد است. ما مقصريم که به آنها ياد آوري نمي کنيم که دشمن فقط يکي است: رژيم جمهوري اسلامي، و بس. تضاد يک همه ي ما نحوه ي سرنگوني رژيم است و بس. ما، همه ما روشنفکران و فعالين سياسي مقصريم که از همبستگي مي هراسيم. خود بين هستيم. مي دانيم که مردم مان در اعتياد و فقري غير قابل وصف دست و پا مي زنند، ولي باز هم به يکديگر پرداخته و از همديگر خرده مي گيريم. مي دانيم که مردم از ولي فقيه بيزارند، ولي هنوز بر طبل رهبر عقيدتي مي کوبيم، و تولد رضا شاه دوم را جشن مي گيريم. تقصير از ماست، و از رهبران سياسي که به اين حداقل ها نمي پردازند و مردم را از بيراهه رفتن بر هذر نمي دارند. کيش شخصيت – اين درد علاج ناپذير را مرهم نمي گذارند تا با ارتقاي فرهنگ سياسي، مردم بفهمند که ديگر زمان جشن تولد گرفتن شاهزاده ها نيست، که رهبر عقيدتي مساله اي خصوصي است. تقصير از ماست، که آنقدر به بيراهه زديم و جوانان را بيهوده فريب داديم که از همه سرخورده شدند. ما مقصريم که ماهيت پليد خاتمي را براي جوانان روشن نکرديم و به اين شيطان خندان دل اميد بستند. ما مقصريم که به جوانان بشارت اصلاح پذيري اين نظام ارتجاعي را داديم. و وقتي که ماهيت اين دجالان سياسي بر همه روشن شد از خود انتقاد نکرديم. روز اول براي خميني شعر سروديم، روز دوم براي خاتمي، و حال براي رضا پهلوي، و خود را ژورناليست خطاب کرديم. اين ها مقصرند. همين هايي که از روز اول هر روز به يک شکل خودشان را نشان داده اند و هميشه هم ادعا دارند که همه چيز را مي فهمند، با همه نهاد هاي دولتي و غير دولتي رابطه دارند، مو لاي تحليل هاي شان نمي رود، و هميشه چند تا راديو و تلويزيون هم پيدا مي شود که از اينها به نيکي نام ببرد و گذشته و حال آنها را در نظر نگيرد. اينها مقصرند و ما. همه ي ما ملا هستيم. همه ما مي دانيم، درست مي گوييم. همه ما مردم را به بيراهه مي کشانيم و بعد تقصير را مي اندازيم به گردن فقر، ورشکستگي اقتصادي، بدي آب و هوا، و خلاصه همه چيز به جز تحليل هاي خودمان. به تفسير هاي سياسي رهبران و سخنگويان سازمان ها توجه کنيد. حرفهاي 20 سال پيش شان را بگذاريد پهلوي حرفهاي امروزشان. ديروز مي گفتند تنها ره رهايي جنگ مسلحانه است، امروز مي گويندرفراندم رفراندم اين است شعا مردم. ديروز مي گفتند مرگ بر آمريکا، امروز در قبال حمله ي گسترده ي آمريکا به عراق سکوت مي کنند. ما مقصريم که به اين رهبران سياسي نمي پردازيم، که نمي گوييم: اگر خودتان گيج هستيد باشيد، چرا بقيه را هم گيج کرده ايد؟ و آنوقت از خود مي پرسيم که: پس چرا انقلاب نمي شود؟ انقلاب با چه روشي؟ به چه اميدي؟ براي چه برنامه اي؟ با کدام نيرو؟ زير کدام چتر حفاظتي اي، تحت نظر کدام ائتلافي؟ آخر مگر مردم جانشان را از سر جوي آورده اند که بي مهابا به آب و آتش بزنند؟ به ما نگاه مي کنند، مي بينند که طبقه روشنفکر و درس خوانده و خارجه رفته و از موهبت دموکراسي برخوردار بوده، نمي تواند گرد يک ميز براي چند ساعت بنشينند بي آنکه يقه همديگر را بگيرند. نمي توانند براي دفاع از زندانيان در گير در اعتصاب غذا، يک تظاهرات آرام و منسجم در پاريس برگزار کنند، نمي توانند و يا نمي خواهند يکي شوند، پس چرا دل اميد به اين روشنفکران ببندند؟ چرا به رهنمودهاي اين جماعت از هم گسسته گوش فرادهند؟ تقصير از ماست. از مردم سلب اعتماد کرده ايم. ديگر باورمان ندارند. دروغ گفته و کج رفته ايم، و اعتراف به خطا نکرده ايم. بايد اول به خودمان بپردازيم و بعد به رژيم. بايد اول اشکال اساسي خودمان – خود محوري و خودبيني، را بر طرف کنيم، و بعد به سرنگوني بپردازيم. ما، همه ما احتياج به يک انقلاب دروني فرهنگي داريم، بلااستثنا. و تا اين حداقل را حل نکنيم اين رژيم ماندني است و اگر هم برود نه بخاطر آنکه سرنگونش کرده ايم، بلکه چون از هم فروپاشيده و آلترناتيوش به همان بدي همين رژيم و رژيم پيشين خواهدبود.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed