۱۳۸۶/۰۹/۱۳

۱۶ آذر روزِ برافراشته شدن پرچم مقاومت
دکتر محمد ملکی
دوشنبه ۱۲ آذر ۱٣٨۶ - ٣ دسامبر ۲۰۰۷
دانشجویان، استادان و دانشگاهیان
با گرامی داشت روزِ ۱۶ آذر (روز دانشجو) و با الهام‌گیری از همه آنها که در راه عدالت و آزادی در سنگر دانشگاه جان باختند تا پرچم مقاومت را در برابر هر نوع استبداد برافراشته نگه دارند برای آگاهی بیشتر دانشجویان و جوانان و همه کسانی که وقایع آن روزها را شاهد و ناظر نبوده‌اند، ۵۲ سال به عقب برمی‌گردیم تا با بازنگری تاریخ، واقعیت‌های یک مقاومت را به تحلیل بنشینیم و با تجربه‌آموزی از آن وقایع، چراغی سازیم برای بهتر دیدن راه آیندمان.
دو هفته پس از کودتا سازمان مخفی و نوبنیاد «نهضت مقاومت ملی» با شرکت نمایندگان احزاب ملی و نمایندگان دانشگاه و بازار، تشکیل و اعضای کمیته مرکزی را انتخاب کرد و ساختار تشکیلاتی نهضت را تدوین و به تصویب رساند، نهضت مقاومت ملی که یکی از فعالترین کمیته‌های آن کمیته دانشگاه بود همراه با کمیته بازار مرکز ثقل نیروی مقاومت در برابر رژیم کودتا بود و فعالترین نهاد سیاسی نهضت مقاومت به شمار می‌رفت «دانشگاه پس از کودتای مرداد ۱٣٣۲ تا انقلاب سالِ ۱٣۵۷ همواره پیشقراول مبارزات ملی باقی ماند و در سخت‌ترین دوران اختناق و سرکوب به پیکار علیه رژیم دیکتاتوری شاه ادامه داد»
تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران
نهضت مقاومت ملّی تا پیش از حادثه ۱۶ آذر دانشگاه تهران چند تظاهرات علیه دیکتاتوری را انجام داده بود که اوج آن موجب حمله به دانشگاه تهران در ۱۶ آذر ٣۲ یعنی حدود ۱۰۰ روز پس از کودتا و شهادت سه آذر اهورایی مصطفی بزرگ‌نیا، مهدی شریعت‌رضوی و احمد قندچی گردید با شهادت سه دانشجو و زخمی شدن ده‌ها دانشجوی دیگر پرچم مقاومت بر فراز سنگر آزادی به اهتزاز درآمد که تا امروز در اهتزاز است. حال برای عبرت‌آموزی به جزئیات جریان می‌پردازیم.
یکی از هدفهای کودتای ۲٨ مرداد ٣۲ بازگرداندن جریان نفت ایران به غرب بود، بنابراین باید روابط سیاسی بین ایران و بریتانیا را که در زمان نخست‌وزیری دکتر مصدق قطع شده بود دوباره تجدید کنند. نهضت مقاومت نیز قصد داشت صدای اعتراض مردم ایران را به گوش جهانیان برساند و تلاش انگلیس و آمریکا را، که می‌خواستند این کار در یک محیط آرام صورت گیرد، خنثی نماید. اجرای این برنامه بعهده کمیته هماهنگی و کمیته دانشگاه گذاشته شد.
با ورود دنیس رایت کاردار جدید انگلیس در ایران از روز ۱۴ آذر ٣۲ تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران آغاز شد. دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکده‌های خود تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا و مقاصد و برنامه‌های آن برپا کردند. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و مأموران انتظامی در هجوم به دانشجویان و زد و خورد با آنها شماری را مجروح و جمعی را دستگیر و زندانی کردند.
روز دوشنبه ۱۶ آذر تعداد زیادتری از سربازان داخل دانشگاه شدند و پیش از ظهر آن روز بین دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم و مأموران فرمانداری نظامی برخوردهایی روی داد ولی در دانشکده فنی به دلیل حضور یکی از گروهبانها در سر کلاس برای دستگیری دانشجویانی که شعار داده‌ بودند کار به خشونت کشید. دانشجویان با دیدن یک گروهبان در کلاس درس و مشاجره با استادشان که به ورود او به محل درس اعتراض می‌کرد از کلاس بیرون می‌آیند و علیه حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض می‌کنند. در این هنگام نظامیان دانشجویان را تعقیب و در سرسرا و سالن دانشکده فنی آنها را هدفِ مسلسل‌های خود قرار می‌دهند. در نتیجه سه دانشجو شهید و عده‌ای نیز مجروح می‌شوند. در اینجا لازم می‌دانم برای روشن شدن عکس‌العمل یک رئیس دانشگاه انتخابی،در مقایسه با روسای انتصابیِ امروز دانشگاهها که در مقابل دستگیریها و شکنجه نه تنها سکوت که خود دانشجویان را معرفی و برای آنها پرونده سازی می کنند، قسمتهایی از خاطرات دکتر علی اکبر سیاسی رئیس دانشگاه تهران از خاطره ۱۶ آذر را، که در زمان ریاست او اتفاق افتاد، در اینجا نقل ‌کنم. او در خاطرات خود می‌نویسد:
روز ۱۶ آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلوی دانشکده فنی می‌گذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره می‌کنند و گویا کلماتِ زننده‌ای بر زبان می‌رانند و به سرعت وارد دانشکده (فنی) می‌شوند، سربازان آنها را دنبال می‌کنند، در این هنگام زنگ دانشکده به صدا درمی‌آید و دانشجویان با سربازان روبرو و با آنها گلاویز می‌شوند، تیراندازی مفصلی صورت می‌گیرد و به سه دانشجو اصابت می‌کند و آنها را از پای درمی‌آورد گزارش که به من رسید، بی‌درنگ با سپهبد زاهدی (نخست‌وزیر) تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم و گفتم «با این حرکاتِ وحشیانه مأمورینِ انتظامیِ شما من دیگر نمی توانم اداره امور دانشگاه را عهده‌دار باشم» گفت «متأسف خواهم بود، دولت رأسا، از اداره امور آنجا عاجز نخواهد ماند [...] فردای آن روز، در جلسه روسای دانشکده‌ها دو ساعت درباره این جریان و خط‌مشی خود بحث کردیم. نخستین فکر این بود که جمعاً استعفا دهیم، بعد دیدیم که این کناره‌گیری نتیجه قطعی‌اش این خواهد بود که آرزوی همیشگی دولتها برآورده خواهد شد، و استقلال دانشگاه را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا یک غیرنظامیِ قلدر را به ریاست دانشگاه خواهند گماشت[...] در نتیجه این مذاکرات و ملاحظات تصمیم گرفته شد، سنگر را خالی نکنیم و به مقاومت بپردازیم»
«از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانه قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: «این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب داده‌اند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداخته‌اید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟» گفتم: «معلوم می‌شود جریان را آن طور که خواسته‌اند، ساخته و پرداخته، به عرض رسانده‌اند». شاه گفت: «به دروغ نگفته‌اند عقل هم حکم می‌کند که جریان همین بوده است»[...] گفتم: «هرچه بوده، نتیجه‌اش این است که سه خانواده عزادار شده‌اند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند...»
دکتر علی‌اکبر سیاسی رئیس انتخابی دانشگاه موضوع را پی‌گیری می‌کند و جریان را در هیأت دولت تعقیب می‌نماید او چگونگی مذاکراتش را در جلسه هیأت دولت این گونه نقل کرده است.
«وزرا گوش تا گوش، دور میزی دراز، نشسته بودند. نخست‌وزیر (فضل‌الله زاهدی) به احترام من از جای برخاست، وزیران به او تأسی کردند[...] معلوم شد گفتگو درباره دانشگاه است[...] نوبت به وزیر جنگ سپهبد (عبداله) هدایت رسید او با حدّت و شدّتی بیشتر به دانشگاه حمله کرد و در پایانِ سخنانش چنین نتیجه گرفت «اگر عضوی از اعضاء بدن فاسد شود آن را قطع می‌کنند تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد[...] به آرامی گفتم: نظر تیمسار وزیر جنگ قابل تأمل است؛ اولاً تشبیه دانشگاه به یک عضو بدن و امکان قطع احتمالی آن مانند عضو بدن صحیح نیست، این را «قیاسِ مع الفارق» می‌گویند. عضو بدن را که قطع می‌کنند از خود مقاومت نشان نمی‌دهد و پس از قطع، جسمی می‌شود جامد بی‌جان و بی‌اثر، در صورتی که دانشگاه که از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده، اگر مورد حمله قرار گیرد به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع خواهد کرد و به فرض اینکه موقتاً خاموش گردد، آتشی خواهد شد زیر خاکستر که سرانجام شعله‌ور خواهد گردید[...] البته دیدها مختلف است هر کس از زاویه مخصوص، احساسات و افکار و ارزشیابی‌های خود به امور می‌نگرد و به قضاوت می‌پردازد[...] فردای آن روز، مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانشگاه راه یافته بودند آنجا را ترک کردند»
دکتر علی‌اکبر سیاسی؛ گزارش یک زندگی، صفحات ۲٣۴ـ۲٣٨
خبر تظاهرات ۱۶ آذر و کشته شدن سه دانشجو به سرعت در سراسر جهان انتشار یافت و بسیاری از دانشگاههای اروپا و آمریکا با دانشگاه تهران ابراز همدردی کردند. در مراسم برگزاری سومین روز شهادت دانشجویان، ده‌ها هزار تن از مردم تهران و شهرستانها بر سر مزار آنها در امامزاده عبدالله گرد آمدند. تلاش مأمورانِ انتظامی برای جلوگیری از حرکت دسته‌جمعی هزاران دانشجو به شهر ری با شکست مواجه شد و دانشجویان مراسم وداع با یاران شهید خود را همراه با شعارهای ضداستبدادی باشکوه فراوان برگزار کردند و در اعتراض به جنایات رژیم مدت پانزده روز از شرکت در کلاسهای درس خودداری نمودند. حادثه ۱۶ آذر ٣۲ به عنوان یک روز «مقاومت تاریخی» در تاریخ دانشگاه تهران ثبت شد. از آن پس همه ساله به رغم کوشش رژیم و ساواک، دانشجویان دانشگاه تهران و دیگر دانشگاههای ایران مراسم و تظاهراتی به یاد شهیدان آن روز بر پا کرده‌اند که تا امروز ادامه دارد و ۱۶ آذر نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران و مقاومت دانشجویان و دانشگاهیان در برابر ظلم و ستم حکومت‌کنندگان اعم از شاه و شیخ شناخته شده است. تظاهرات دانشجویان که از روز ۱۴ آذر آغاز شد در اعتراض به چند واقعه مهم روز بود: ۱ـ محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی ۲ـ برقراری مناسبات سیاسی بین ایران و انگلیس ٣ـ زمزمه تشکیل کنسرسیوم نفت برای چپاول ثروت ملی. دانشجویان که هیچ حادثه‌ای از نظرشان مخفی نمی‌توانست باشد رسالت خود می‌دانستند که در دفاع از آزادی و عدالت و استقلال مملکت در برابر رژیم ایستادگی و مقاومت کنند.
دانشجویان، استادان، دانشگاهیان
آن گونه که ملاحظه فرمودید وقتی چند ماه پس از کودتا و در شرایطی که نظام شاهی مست باده پیروزی ا‌ست و کثیری از ازادیخواهان را به بند کشیده و حکومت نظامیان بر پا کرده و نفس را در سینه‌ها حبس نموده و یک نظامی قلدر (سپهبد زاهدی) را در مقام نخست‌وزیری گمارده و قدرت‌های سلطه‌گر را در پشت خود دارد و جنایت ۱۶ آذر را آفریده در چنین شرایطی یک رئیس دانشگاه منتخب استادان (انتخابی) در دفاع از دانشگاه و دانشگاهیان در برابر رژیم می‌ایستد تا نظامیان را از ورود به صحن مقدسِ دانشگاه منع کند. اگر او چنین می‌کند از آن روست که نه منصوب حاکمیت که منتخب استادان است و پشت‌گرمی او نه رژیم که دانشگاهیان هستند و این صحنه را ما باز در زمان ریاست دکتر فرهاد شاهدیم وقتی روز اوّل بهمن ماه ۱٣۴۰ دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به تعطیل مجلس به کلاسهای درس نرفتند و با برپایی تظاهرات خواستار کناره‌گیری دولت دکتر امینی شدند، شاه که در انتظار فرصت بود تا زهرچشمی از دانشجویان بگیرد دستور حمله به دانشگاه و سرکوبی دانشجویان را صادر کرد؛ کماندوها به فرماندهی سروان منوچهر خسروداد، به دانشگاه یورش بردند و در تعقیب دانشجویان تا کلاسهای درس رفتند و عده زیادی از دانشجویان، دختر و پسر را مضروب و مجروح نموده چند تن از استادان را نیز کتک زدند، وسایل و دستگاههای علمی آزمایشگاههای دانشکده پزشکی را شکستند و حتی کتابها را در کتابخانه‌ها پاره کردند. آمار مجروحان این یورش به بیش از ۶۰۰ تن رسید. دکتر فرهاد رئیس انتخابی دانشگاه تهران طی اعلامیه ای این حمله وحشیانه را محکوم کرد و از ریاست دانشگاه استعفا داد.
متن اعلامیه دکتر فرهاد اینگونه بوده است:
«امروز یکشنبه اوّل بهمن ماه ساعت یازده و ربع، عده‌ای نظامی، بدون آنکه اتفاقی مداخله آنان را ایجاب نماید به محوطه دانشگاه وارد شده و جمعی از دانشجویان را مضروب و مجروح نموده‌اند. دانشگاه نسبت به این عمل رسماً اعتراض و تقاضای رسیدگی و تعقیب مرتکبین و مجازات آنان را از دولت نموده است و مادامی که نتیجه رسیدگی به دانشگاه اعلام نشود، این جانب و روسای دانشکده‌ها از ادامه خدمت در دانشگاه معذور خواهیم بود».
رئیس دانشگاه تهران ـ دکتر فرهاد
دکتر فرهاد و شورای عالی دانشگاه که مرکب از روسا و نمایندگان انتخابی دانشکده‌ها بودند در جریان دستگیری صدها دانشجو و انتقال آنها به زندان قزل‌قلعه هم (نویسنده نیز از جمله دانشجویانی بودم که در این جریان به زندان انفرادی قزل‌قلعه افتادم) بسیار فعال بودند و تا آزادی همه دانشجویان زندانی از پای ننشستند. شاه که می‌خواست با مطرح کردن «انقلاب سفید» و اصلاحات ارضی پایه‌های حکومت خود را تثبیت کند با عکس‌العمل تند دانشجویان روبرو شد تا آنجا که دانشجویان پارچه نوشته‌ای سر در دانشگاه تهران نصب کردند که این جمله معروف و تاریخی در آن آمده بود «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه». پس از آنکه شاه سعی کرد بار دیگر فضای سیاسی ایران را به فضای استبدادی کامل تبدیل نماید و حوادثی نظیر ۱۵ خرداد ۴۲ پیش آمد باز در تمام مبارزات ضد دیکتاتوری دانشجویان و دانشگاهیان در صف مقدم جبهه تلاش می‌کردند و هزینه می‌پرداختند. بالاخره این دانشجویان و استادان بودند که با انتخاب راه مبارزه مسلحانه و مقاومت و ایستادگی در برابر استبداد شاه، راه را برای تغییر نظام هموار کردند و پرچم مبارزه را با خون خود در سنگر آزادی در اهتزاز نگه داشتند و در این مبارزه یک لحظه از پای ننشستند.
دانشجویان، استادان و دانشگاهیان
پس از انقلاب ضد سلطنتی باز این دانشگاهیان بودند که با الهام از فاجعه ۱۶ آذر و به خاطر حفظ «سنگر آزادی» آن همه ایثار و فداکاری نشان دادند و نگذاشتند حتی در سخت‌ترین شرایط پرچمی که روز ۱۶ آذر برافروخته شده بود بر زمین افتد.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل شوراهای هماهنگی در دانشگاههای کشور و به دست گرفتن اداره دانشگاه‌ها به وسیله نمایندگان منتخب استادان، دانشجویان و کارمندان، تلاش و توطئه برای درهم کوبیدنِ «سنگر آزادی» شروع شد که شرح ماجرا را در نوشته‌های قبلی توضیح داده‌ام. امروز روشن شده است که پس از تشکیل دفتر تحکیم وحدت مرکب از انجمن‌های اسلامی زیر حمایت رژیم، این تشکل دو شقه می‌شود. یک گروه تمایل به تسخیر سفارت آمریکا و گروه دیگر با این استدلال که اگر قرار است سفارتی تسخیر شود، سفارت شوروی باید باشد، چون آنها مارکسیست و ضدخدا هستند. این گروه برای اینکه از تسخیرکنندگان سفارت عقب نیافتند به فکر تسلط بر دانشگاهها از طریق انقلاب فرهنگی افتادند. یکی از مدافعان سرسخت این جریان محمود احمدی‌نژاد بود و این جماعت کاری را که پس از جنایت ۱۶ آذر ٣۲ وزیر جنگ دولت سپهبد زاهدی می‌خواست انجام دهد زیرا معتقد بود «دانشگاه را هم در صورتِ لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد» ولی به دلیل مقاومت دانشجویان و استادان، شاه و دولتِ برگزیده او موفق نشد، بعد از ۲۷ سال(در سال ۵۹) آقای احمدی‌نژاد و دوستانش با گرفتن چراغ سبز از نظام ولایی توانستند در دانشگاهها را به روی دانشجویان ببندند و برای چند سالی بر آن مسلط شوند.( مراجعه کنید به مجله شهروند ۱٣ آبان ٨۶ مصاحبه با تقی رحمانی، باقر علائی، عباس عبدی و محمدعلی سیّدنژاد). اما دانشجویان و استادان با مقاومت و ایستادگی حیرت‌انگیز و با هدیه کردن هزاران شهید و زندانی و شکنجه شده در پای آرمان آزادی و عدالت و مبارزه با استبداد و خودکامگی هرگز اجازه ندادند پرچمی که قهرمانان ۱۶ آذر ٣۲ برافراشتند بر زمین افتد. و دیدیم چگونه نهالی که در ۱۶ آذر ٣۲ کاشته شد به بار نشست و ۱٨ تیر ۷٨ بار دیگر از سنگر آزادی فریاد مرگ بر دیکتاتوری برخواست که تا امروز ادامه دارد و دانشجویان و استادان دانشگاههای کشور هزینه آن را می‌پردازند و به مقاومت ادامه می‌دهند. امروز استادان و دانشجویان با تمام وجود آثار تلخ تسلط حکومت بر دانشگاهها و از بین رفتن استقلال محیطهای علمی را احساس می‌کنند زیرا روسا و مسئولان انتصابی هرگز نمی‌توانند یا نمی‌خواهند از حقوق دانشجو و استاد دفاع کنند و نگذارند به حریم دانشگاهها تجاوز شود. دانشجو آرمانخواه است و مدافع آزادی و عدالت و این خصلت دانشجویی است، تا دانشگاه هست مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی و دیکتاتوری ادامه دارد.
دانشجویان و استادان ، عزیزانم
شما وارث ۷۰ سال مبارزه دانشجویی هستید این امانتی است بسیار گرانبها که امروز در دستان شماست. آن را پاس بدارید آن گونه که در این سالها با فداکاری بسیار در تمامی صحنه‌ها و تحولات کشورمان حضور داشته و نقش پیشتاز داشته‌اید. امروز ملت از شما توقع دارد که با آگاه‌سازی قشرهای مختلف جامعه با همبستگی و یک‌دلی با گروههای اجتماعی دیگر رسالت خود را در این برهه بسیار حساس از تاریخ کشورمان انجام دهید و ثابت کنید که ادامه‌دهندگان راستین مبارزه به خاطر آزادی و عدالت هستید و پرچمی را که در ۱۶ آذر ٣۲ به اهتزاز درآمد به بهترین نحو پاسداری می‌کنید.
چه باید کرد؟
ده سال اخیر که از سال ۷۶ آغاز شد درسهای بسیاری به ما آموخت، آموخت که شعارهای محمد خاتمی (دموکراسی، مردم‌گرایی، قانونمداری و جامعه مدنی) و شعارهای احمدی‌نژاد (عدالت و مهرورزی) در حکومت دینی تا چه اندازه غیرعملی و دور از واقعیت است. اگر برنامه‌های اعلام شده از سوی خاتمی منجر به حادثه ۱٨ تیر ۷٨ شد و در پی آن دستگیری و شکنجه تعداد زیادی از دانشجویان، امروز مهرورزی و عدالت‌خواهی احمدی‌نژاد را با مردم و بویژه دانشجویان و استادان و زنان و روزنامه‌نگاران و کارگران و معلمان و اقوام ایرانی و دیگر قشرهای جامعه شاهدیم. دوستان شما در زندانها در سخت‌ترین شرایط قرار دارند و به جای «مهر»، خشم و کینه و انتقام به آنها هدیه می‌شود و به جای عدالت و پول نفت، فقر و بیکاری، اعتیاد، فساد و اختلاف طبقاتی وحشتناک.
حوادث دانشگاههای پلی‌تکنیک، علامه، دانشگاه تهران و دیگر دانشگاه‌ها به ما آموخت که پس از گذشت ٣۰ سال نسلی که هیچگونه نقشی در برپایی نظام فعلی نداشته باید خود سرنوشتِ خویش را بدست گیرد. دانشجویان و نسل جوان ما باید تمام تلاش خود را در جهت این خواست متمرکز کنند که برای عبور از شرایط بحرانی و خطرناک امروز، ضمن مخالفت با هر نوع بهانه‌ دادن برای حمله و تجاوز به سرزمین ایران، شرایط یک همه‌پرسی برای تعیین تکلیف قانون اساسی و نظام فراهم گردد، که پیش شرط‌های آن بارها اعلام شده است. اروپا و آمریکا باید از این موش و گربه بازی دست بردارند و سازمانهای بین‌المللی حقوقِ بشری فشارهای خود را متمرکز در انجام یک انتخابات آزاد در ایران کنند که در آن صورت و با ایجاد حکومتِ مردم بر مردم، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد و دانشگاه و دانشجویان در تحقق این امر باید پرچمدار باشند. از دانشگاهیان جز مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم و بی‌عدالتی و استبداد و برافراشته نگه داشتن پرچمی که سه آذر اهورایی روز ۱۶ آذر ۱٣٣۲ در سنگر دانشگاه به اهتزاز در آوردند، توقعی نیست.
و این شعار شهدای «روز دانشجو» که فریاد کردند مرگ بر دیکتاتوری، زنده باد آزادی را هرگز از یاد نبریم.
پیروز باشید

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۶/۰۹/۱۱

مرز شکنی برای صلح ، بروز يک ماهيت ، تکرار يک خيانت
پنج مهر 1386
در هفته های اخير شايعاتی مبنی بر تماسهای مخفيانه ميان رژيم " جمهوری اسلامی" و افراد و جناح هايی از به اصطلاح اپوزيسيون ، در فضای خارج از کشور می چرخد . بدنبال اين تماسها ، عقبه نظام مقدس در خارج از کشور که تا همين ديروز به تبليغ غير واقعی بودن خطر تهاجم نظامی امريکا به ايران و عقب نشينی محتوم " جمهوری اسلامی" در دقيقه نود و ... مشغول بود ، ظاهرا توسط مامورين ضد امپرياليست نظام قانع گشته اند که نه خطر تهاجم نظامی شايعه ضد انقلاب بوده ، نه رژيم اساسا ذره ای امکان و ظرفيت عقب نشينی دارد و نه تاريخ مصرف پاسداران سياسی رژيم در خارج از کشور بسر آمده است .
بنابراين شايسته است که پيش از سرازير شدن نظام مقدس و عقبه طبيعيش به زباله دانی تاريخ ، يکبار ديگر و شايد هم برای آخرين بار فرجی حاصل شده و راه حلی برای خروج يکطرف از"بحران موجوديت" و طرف ديگر از دور باطل "حيات خفيف خائنانه" يافت گردد!
بدنبال اين شايعات ! کر ناهماهنگی متشکل از بخشی از پس مانده های جبهه فراموش شده 2 خرداد به اضافه بخشی از پايوران نظام سلطنت مدفون ، براه می افتند و دوباره به صرافت " جبهه سازی " با هدف شيرجه زدن به ميانه رژيم " ناسيوناليستی ــ ضد امپرياليستی " حاکم بر مرز پر گهر افتاده اند . با اين تفاوت که اگر فلسفه جبهه 2 خرداد ظاهرا " تغيير در رژيم " و " گذار مسالمت آميز" از باغ وحش " جمهوری اسلامی " به جامعه مدنی بود ، اينبار هدف " پشت جبهه صلح " ، حفاظت از " دشمن داخلی" يعنی صاحبان همان باغ وحش در مقابل تهاجم دشمن خارجی يعنی مدعيان همان جامعه مدنی است.
وزير اطلاعات سابق رژيم ستمشاهی به تبعيت از همکار معمم خود در حاکميت راه افتاده است که اگر امريکا به ميهن اسلامی حمله کند با ارتش بيست ميليونيش ! در کنار" جمهوری اسلامی " قرار خواهد گرفت و بدين ترتيب استکبار جهانی را با معضلی جدی روبرو کرده است که بالاخره تکيف ما با اين شرايط بغرنج چه خواهد شد و اگر از پس" پوزيسيون" برآمديم با اين "اپوزيسيون " آماده به جنگ چه کنيم ؟

با اينحال سگ داريوش همايون بر امثال فرخ نگهدار و مهدی فتاپور و مهدی خانبابا تهرانی شرف دارد . او که از زمان عضويتش در حزب فاشيستی " سومکا " در دهه سی تا همين الان حداقل خط عوض نکرده ( البته کمی دمکرات شده ! ) و مثل نامبردگان بالا ، زمانی ادعای سوسياليسم و انقلاب و مبارزه مسلحانه و چه و چه و کذا و کذا را هم نداشته است .
براستی چقدر نفرت انگيزنند آنانی که روزی با ادعای خلق و انقلاب به همکاری عملی با دشمن ترين دشمنان خلق و انقلاب روی آوردند ، زمانی با ادعای دمکراسی و حقوق بشر ،سر در ميانه يکی از سرکوبگرترين رژيمهای مستبد و پايمال کننده اوليه ترين حقوق انسانی فرو کردند و حالا نيز با شعار صلح و مخالفت با جنگ می روند تا تبديل به پشت جبهه يکی از جنگ طلب ترين ديکتاتوريهای تاريخ معاصر ايران گردند .
با هم نگاهی به درفشانی های دو نفر از دلالانی که طی تمامی اين سالهای سياه مثل پاندول ميان " پوزيسيون " و اپوزيسيون " در رفت و آمد بوده اند بياندازيم تا اهميت بند بازی های رژيم ميان چپ آمريکای لاتينی و راست آْلمانی از يکطرف و بنيادگرايی اسلامی و خاخامهای ضد صهيونيست آمريکايی از طرف ديگر ، بيشتر روشن شود .
حسين باقرزاده طی مطلبی عطای " منشور 81 " و " جبهه دمکراسی " بر عليه ديکتاتوری ولايت فقيه را به لقايش بخشيده و يکراست خواهان " مرز شکنی " با همان ديکتاتوری اسبق شده است . دقت کنيد : آيا وقاحت اين تيره را مرزی هست ؟

متأسفانه بخش اعظم اپوزيسيون جمهوری اسلامی در مقابله با خطر جنگ كار مؤثر و سازمان‌يافته‌ای انجام نمی‌دهد. بسياری هم‌چنان اسير اختلافات ايدئولوژيك، گروهی و سياسی هستند و مخالفت آنان با جنگ از اتخاذ يك «موضع اصولی» فراتر نمی‌رود. تلاش‌هايی مانند همايش همبستگی پاريس كه به هدف نزديك كردن نيروهای سياسی دموكرات به يك‌ديگر صورت می‌گيرد به جای اين كه به عنوان كانالی برای ايجاد يك جنبش ضد جنگ مورد استقبال واقع شود به بهانه‌هايی در معرض طعن و لعن و اتهام و تخريب قرار می‌گيرد. نداهای مشابهی كه خارج از اين حركت بلند می‌شود نيز، مانند آن چه كه سهراب مبشری چند ماه پيش از « ضرورت مرزشكنی برای صلح »‌ نام برد، حتا در ميان هم‌رزمان و هم‌فكران خود آنان نيز پژواك مناسبی پيدا نكرده‌اند. در يك كلام، جامعه سياسی ايران در شكل اپوزيسيونی آن از فرهنگی چنان قوی‌ و پيش‌رفته برخوردار نيست كه در شرايط اضطراری و بحرانی جامعه ضرورت‌های زمان را درك كند و با احساس مسئوليت و برتری دادن به منافع ملی بر منافع گروهی و مسلكی‌ خود به دفاع از منافع ملی جامعه برخيزد ........
......... اپوزيسيون می‌ تواند برای نشان دادن وظيفه‌شناسی و احساس مسئوليت‌ در برابر صلح، آمادگی خود را برای عبور از خط قرمز جمهوری اسلامی (به گفته خانم بقراط) نشان دهد. اين امر از يك سو می‌ تواند به تقويت عناصری در درون حاكميت بينجامد كه احيانا در مورد خطر جنگ احساس مسئوليت می‌كنند و برای پذيرش چنين پيشنهادهايی آمادگی بيشتری دارند ...... شرط اوليه اين كار البته هم‌صدايی اپوزيسيون برای آمادگی شركت در يك روند آشتی ملی و اتحاد به خاطر صلح و « مرزشكنی »‌ با رقيبان سياسی خود در اپوزيسيون، و دشمن سياسی خود در حاكميت، است.
تاکيدها از من است
البته معلوم نيست که از چه تاريخی حاکميت سياسی در ايران برای جوشکار مربوطه در جايگاه دشمن سياسی قرار گرفته ، مگر اينکه ضرورت مرزشکنی ايجاب می کند که نام لاس زدن سياسی با حاکميت در طول سالهای اخير به دشمنی سياسی تغيير يابد !
مهدی خانبابا تهرانی نيز در مصاحبه ای با تلاش با اشاره به شجاعت داريوش همايون در اعلام مواضعش چنين می گويد :
در اين موقعيت ، انسانی که اعلام می کند که اگر ارتش های خارجی به ايران حمله کنند ، با متجاوز می جنگد ، يا انسانی که با شجاعت می گويد که اگر جنگی رخ دهد موقتا در کنار جمهوری اسلامی قرار می گيرد ، برای من صدها هزار بار با ارزش ترند از کسانی که در لباسهای گوناگون به خطر جنگ دامن می زنند. چرا که مشوقان ايرانی حمله نظامی به ايران برای ويرانی کشور و نابودی مردم تلاش می کنند .
تاکيدها از من است
سوسياليست ديروز و ناسيوناليست امروز اصلا بروی نامبارکش نمی آورد که ويران کنندگان کشور و نابود کنندگان مردم الان نزديک به سه دهه در حاکميتی لانه کرده اند که دلال مربوطه قرار است نقش پشت جبهه آنرا آنهم از راه دور بازی کند . گذشته از همه اينها اگر شمايان خدای ناکرده اهل جنگ و خشونت بوديد که در اين همه سال بجای لاس زدن با اين جناح و آن جناح ، يکبار در سال هم که شده تکه سنگی نمادين به قصد جنگ با اين رژيم پرتاب می کرديد . برای روز مبادايتان هم خوب بود !

جرثومه ديگری بنام گودرز اقتداری که قبلا افتخار شرکت در جنگ حق عليه باطل را داشته و بگفته خودش درحاليکه دوستش داريوش درميانه فتح المبين هنوز می‌جنگيده پدر همسرش نيز با گلوله کور مجاهدين پشت چراغ قرمز شهيد شده است ، در سايت اکثريت می نويسد :
واقعيت اما آن است که برای کاهش خطر جنگ هنوزهم دير نشده است. ترس از اين نوچه‌های نئوکانسرواتيسم نبايد که ما را در مقابل خطری که مملکت مان را تهديد می‌کند بی تفاوت و منفعل سازد. از شجاعت داريوش همايون بايد آموخت که وقتی خطر جنگ را چنين جدی می ‌بيند دست دشمن را از آن سلاح تهی می‌کند که مدعی است در صورت وقوع جنگ آمريکائيان با آغوش باز ايرانيان و گل و بوسه روبرو خواهند شد. اين پيام بزرگ و فرخنده‌ای است که بايد به صدای رسا به گوش دولت بوش خوانده شود که اگر داريوش همايون با آنهمه اختلاف معرفتی با رژيم اسلامی چنين می‌گويد از ديگران چه می‌توانند انتظار داشته باشند. حداقل کسی نمی‌تواند به بهانه ی شوروی پرستی و امپرياليست ستيزی او را هدف قرار دهد.‌ای کاش شرافت و صداقت همايون را در ديگر مدعيان مبارزه برای دموکراسی در ايران هم می ‌ديديم.
تاکيدها از من است
بروز چند باره ماهيت اين کر نفرت انگيز اصلا چيز عجيبی نيست . ضرورت انکشاف نيرويی در نقطه تعيين تکليف نهايِی با حاکميت ارتجاعی است . در اين روند انکشاف نيرويی ، همانگونه که آرايش نيرويی در ميان اقشار و طبقات اجتماعی دچار تغيير وتحول می شود ، در صحنه سياسی نيز صف بنديهای قديمی در هم می ريزند و صف بنديهای جديدی جايگزين می گردد . در اين راستا نيروهای بينابينی که بدليل ماهيت پارازيت گونه خود همواره حول کانونهای مختلف قدرت سياسی چرخ می زنند نيز دچار تحول شده و متناسب با خواستگاههای اجتماعی خود جذب کانونهای نوين قدرت می شوند .
شکست فضاحت بار سرمايه گذاری بر روی" جنبش اصلاحات" از سويی و"انقلاب مخملی" از سوی ديگر ، تجزيه " جبهه 2 خرداد " ، " جنبش رفراندوم" ، " اتحاد جمهوريخواهان " و " جبهه دمکراسی خواهی " را بدنبال داشته و پارازيتهای درون آنها را در تحليل نهايی و در تقابل با انقلاب جذب دو محور ايالات متحده و رژيم " جمهوری اسلامی" خواهد کرد .
اين روند در کنار خود يک پاسيفيزم گسترده ای را نيز در ميان بخش بزرگتری از نيروهای درون صف بندی های قديم ايجاد خواهد کرد که با رها کردن يکباره سياست ، به کار و کسب قديمی خود روی خواهند آورد .
ضرورت حياتی پررنگ کردن " مرزبندی با رژيم " در مقابله با " مرز شکنی "
بديهی است که در تقابل با اين مرزشکنی خيانتبار ، " جنبش سرنگونی " نمی تواند که ساکت بماند . اين تقابل بخشی از وظايف بی چون و چرای اين جنبش در مبارزه انقلابی و دمکراتيک با رژيم " جمهوری اسلامی " است .
ماهزينه نزديکی به اين رژيم راآنچنان بالا خواهيم بردکه پرداخت بهای آن بسادگی ميسرنباشد.
ميان ما با تماميت اين نظام خونريز ، دريا دريا خون است و صحرا صحرا رنج و شکنج . شنا در اين دريای خون ، رسيدن به ساحل عافيت را در پی نخواهد داشت . ننگ است و ننگ است و ديگر هيچ !
اگر توانستيد بشکنيد ، مرزهای ناداشته تان را ! برای حل و فصل معضلات فردايمان بسا ميمون و مبارک است . ما نيز بر ضخامت مرزهايمان افزوده خواهيم کرد . دندانهايمان را بر هم می فشاريم و پاهايمان را استوار . کوه ها بجنبند از جايمان تکان نخواهيم خورد و " کلام مقدسمان " را اگر چه " عقوبتی جانکاه" را ساليانی است پس پشت نهاده ايم ، هرگز از خاطر نخواهيم برد که ما نوادگان آرشيم و سياوش .
برافرازيد آی دريوزگان ، بيرقهای سفيدتان را ! ما خسته نخواهيم شد از پايين کشيدن بی وقفه آن و بالا بردن پرچمهای سرخ مقاومتی که اکنون بر فراز تاريخ ايستاده است .
پرچمهای سرخی که " کلام مقدسمان " را بر تارک خود نقش زده است . سرنگونی قهرآميز تام و تمام رژيم " جمهوری اسلامی " و آرمان رهايی فرزند انسان در انتهای مسير صعب العبور " گذار مداوم از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی "
بيژن نيابتی ، پنج مهر 1386 ، 26 سال بعد !

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed