۱۳۸۴/۰۳/۱۸

امشب نطفه هاى جديدى بسته خواهد شد ، با آنان چه خواهيد كرد؟
به ماه محرم نزديك مي شديم، هر شب صداىبوق ممتد ماشين هاى حامل عروس كه در گوهردشت تردد مى كردند، به گوش مى رسيد. مردم براى ساعتى هم كه شده فارغ ا ز همه ى ناراحتى ها و بدبختى هايشان، خوشحال بودند.
از صميم قلب خود را در شادكامى آن ها سهيم مى ديدم. مگرنه اين كه براى آوردن لبنخند به لب هايشان، اين همه مصيبت را در طول ساليان تحمل كرده بوديم؟ حالا چه باك! بگذار شادى كنند. ما نير همراهشان مى خنديم و برايشان آرزوى خوشبختى مى كنيم.
كاشكى امشب نفهمند كه در اين جا چه مى گذرد. در بيرون، زندگى هم چنان در پشت درها و ديوار هاى زندان و قتل گاه جارى بود. از صميم قلب راضى بودم و در دلم قهقهه مى زدم. احمق ها را ببين! فكر مى كنند راه زندگى را سد مى كنند. امروز چند نفر را از ما گرفتيد؟ گوش كنيد صداى بوقهايشان را كه نويد زندگى مى دهد! پيوند هاى جديد شكل مى گيرند. امشب نطفه هاى جديدى بسته خواهد شد ، با آنان چه خواهيد كرد؟ شنيدن بوق ماشين عروس اعتماد عجيبى به من مى داد. احساس مى كردم زندگى ادامه خواهد يافت و به اين ترتيب بچه ها ادامه خواهند يافت.
"نه زيستن نه مرگ" جلد سوم، "تمشك هاى ناآرام"، ص ۱۶۸
نوشته ايرج مصداقى

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed