۱۳۸۴/۱۲/۱۸

من يك زنم
نرگس غفاری

مـن يک زنــــم.
زادگاهم ايران. نژادم آريايي. رنگ پوستم سفيد، موهايم سياه، بختم سياهتر.
من يک زنم.
سالهاست که به جرم زن‌بودن، تحقير شده‌ام. سالهاست به همين جرم، ضربه‌هاي تازيانه، بدنم را کبود و راه راه کرده است.
سالهاست که بر سر ـ دارم.
من يک زنم.
به زور بي‌حجابم کردند و به زور محجبه. به زور لختم کردند و به‌زور پوشيده. به‌زور خوشبختم کردند و به زور بچه‌دار.
من يک زنم.
به زور از من عروسکي ماماني ساختند و به زور ماماني عروسکي. به زور به مدرسه‌ام فرستادند و به زور به کنج خانه.
من يک زنم.
تفکر، جرم. اظهار وجود، جرم. زن بودن، جرم.
من يک زنم.
اينک با کوله‌باري از درد، در چشمان بي‌فروغ فرزندم، مي‌نگرم. رنگ زردش را مي‌بينم. اما سر خود را بالا مي‌گيرم و حق خود را مي‌طلبم.
من يک زنم.
از فروش تنم، تمامي کوچه پس کوچه‌هاي شهر را ياد گرفته‌ام و با دود غليظ ترياک، خو. اما سر خود را بالا مي‌گيرم و حق خود را مي‌طلبم.
من يک زنم.
آري من يک زنم. تحمل و صبرم، زبانزد عالم و آدم. ولي صبرم، لبريز شده و تحملم به پايان رسيده. در طلب آزادي‌ام. در طلب رفاه. آزادي‌ام در نبود ارتجاع است.
من يک زنم.
فرزندم را بغل مي‌گيرم و به خيابان مي‌روم. وسط ميداني پر رفت‌و‌آمد، مي‌ايستم. مشتم را گره مي‌کنم و «زنده باد آزادي» سر مي‌دهم. از گوشه و کنار، سگهاي هار، به سرم مي‌ريزند. فرزندم را بالاي سرم نگه مي‌دارم و فرياد مي‌زنم: مرگ بر ارتجاع. با باتون و زنجير و قنداق تفنگ، به جانم مي‌افتند. لباسهايم پاره پاره مي‌شود. روسريم مي‌افتد. از لاي خون سرازير شده سرم به سوي چشمهايم، کلاغ ـ سياهي را مي‌بينم که روسري را برداشته و سعي دارد، آن را بر سرم بگذارد. از ضربه‌هاي سگهاي هار به زانو افتاده‌ام. قدرتي در خود مي‌بينم. بلند مي‌شوم. با يک دست، فرزندم را محکم مي‌گيرم و با دست ديگر، به صورت کلاغ ـ سياه چنگ مي‌اندازم. خون از چشمانش فوران مي‌زند. امان نمي‌دهم. چادر از سرش کشيده و با مشت و لگد به جانش مي‌افتم. ديگر ضربه‌هاي سگهاي هار را حس نمي‌کنم. به زمين مي‌افتم. فرزندم را رها نمي‌کنم. دهانم پر از خون است. بوسه‌يي از فرزندم مي‌گيرم. چشمانم را با پشت دستم پاک مي‌کنم. همه چيز قرمز ولي تار است. صورتم را روي آسفالت سرد مي‌گذارم و فرزندم را محکمتر مي‌فشارم. سگهاي هار، رهايم کرده‌اند. با عجله از من دور مي‌شوند و به اطراف مي‌دوند. تنها چکمه‌هاي خونينشان را مي‌بينم. صداهاي ضعيفي مي‌شنوم، اما آشنا. نزديکتر مي‌شوند و ديگر به خوبي مي‌شنوم فريادشان را: زنده باد آزادي، زنده باد آزادي، مرگ بر ارتجاع.
فرزندم را به سينه مي‌فشارم و سعي مي‌کنم بلند شوم. سخت است. زير بغلم را مي‌گيرند و از زمين بلندم مي‌کنند.
احساس سنگيني مي‌کنم. سرم را که بلند مي‌کنم، ميدان را مملو از زن و مرد خشمگين مي‌بينم. با سنگ و چوب و هر چه در دست دارند به جان سگهاي هار افتاده‌اند. صداي هليکوپترها از دور شنيده مي‌شود، با شليک گلوله‌هايشان. اما يکي پس از ديگري به زمين سقوط مي‌کنند. سگهاي هار با اضافه‌شدن بر جمعيت هول کرده‌اند و در پي يافتن سوراخي براي فرار. در ـ هر خانه را که مي‌زنند تف است که به سويشان سرازير مي شود. زنها با کفگير و ملاقه و دسته هاون و ناخن و مردها با مشت و لگد به آنها حمله مي‌کنند. سگهاي هار، آن‌قدر ترسيده‌اند که يادشان مي‌رود مسلح هستند.

هوا تاريک شده و آسمان شهر با برق ترقه‌ها و نور هزار رنگ فشفشه‌ها، روشن مي‌شود. پيروز شديم. آزاد شديم. آزادي حق ماست. پيروزي از آن ماست.
و من با تني لت و پار، اما مقاوم و خستگي‌ناپذير، فرزندم را مي‌فشارم و بوسه‌هاست که نثارش مي‌کنم.
آزادم. سرفرازم. به قدرت خود ايمان آورده‌ام و ترس را از خود رهانيده‌ام.
فکرم، آزاد. وجودم، لازم. زن بودنم، افتخار. من يک زنم

روز جهاني زن بر همه آزاديخواهان خجسته باد

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed