۱۳۸۴/۱۱/۲۱

حسب حال
غلامحسين ساعدي
۱) ‌الان نزديك به دو سال است كه در اين‌جا آواره‌ام و هرچند روز را در خانه‌ي يكي از دوستانم به‌سر مي‌برم. احساس مي‌كنم كه از ريشه كنده شده‌ام. هيچ‌چيز را واقعي نمي‌بينم. تمام ساختمان‌هاي پاريس را عين دكور تئاتر مي‌بينم. خيال مي‌كنم كه داخل كارت‌پستال زندگي مي‌كنم. از دو چيز مي‌ترسم: يكي از خوابيدن و ديگري از بيدار شدن. سعي مي‌كنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديك صبح بخوابم؛ و در فاصله‌ي چند ساعت خواب، مدام كابوس‌هاي رنگي مي‌بينم. مدام به‌فكر وطنم هستم. مواقع تنهايي، نام كوچه پس‌كوچه‌هاي شهرهاي ايران را با صداي بلند تكرار مي‌كنم كه فراموش نكرده باشم. حس مالكيت را به‌طور كامل از دست داده‌ام. نه جلوي مغازه‌اي مي‌ايستم، نه خريد مي‌كنم، پشت‌ورو شده‌ام. در عرض اين مدت يك‌بار خواب پاريس را نديده‌ام، تمام وقت خواب وطنم را مي‌بينم. چندبار تصميم گرفته بودم از هر راهي شده برگردم به داخل كشور؛ حتي اگر به قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده‌اند. همه‌چيز را نفي مي‌كنم. از روي لَج حاضر نشدم زبان فرانسه ياد بگيرم؛ و اين حالت را يك نوع مكانيسم دفاعي مي‌دانم. حالت آدمي كه بي‌قرار است و هرلحظه ممكن است به خانه‌اش برگردد. بودن در خارج بدترين شكنجه‌هاست. هيچ چيزش متعلق به من نيست و من‌هم متعلق به آن‌ها نيستم؛ و اين‌چنين زندگي كردن براي من بدتر از سال‌هايي بود كه در سلول انفرادي زندان به‌سر مي‌بردم.
۲) ‌در تبعيد، تنها نوشتن باعث شده كه من دست به خودكشي نزنم. از روز اول مشغول شدم. تا امروز چهار سناريو براي فيلم نوشته‌ام كه يكي از آن‌ها در اول ماه مارس آينده فيلم‌برداري خواهد شد. اين سناريو كاملاً در مورد مهاجرت و دربه‌دري است و يكي از سناريوها جنبه‌ي "آله‌گوريكال" دارد به‌نام "مولوس كورپوس" كه نسخه‌اي از آن‌را برايتان مي‌فرستم. در ضمن دست به‌كار يك نشريه‌ي سه ماهه شده‌ام به‌نام "الفبا" كه تا امروز سه شماره از آن منتشر شده و هدف از آن زنده‌نگهداشتن هنر و فرهنگ ايراني است؛ و آن سه شماره را نيز برايتان مي‌فرستم. براي آلبوم عكاس نام‌آوري به‌نام "ژيل پرس" شرحي نوشته‌ام كه اوايل بهار درخواهد آمد. چند مصاحبه هم داشته‌ام در روزنامه‌هاي فارسي‌زبان؛ و مصاحبه‌اي هم داشتم با راديو بي. ‌بي. ‌سي.
۳) ‌بله، مشكلات زبان به‌شدت مرا فلج كرده است. حس مي‌كنم چه ضرورتي دارد كه در اين سن و سال زبان ديگري ياد بگيرم. كنده‌شدن از ميهن در كار ادبي من دو نوع تأثير گذاشته است: اول اين‌كه به‌شدت به زبان فارسي مي‌انديشم و سعي مي‌كنم نوشته‌هايم تمام ظرايف زبان فارسي را داشته باشد. دوم اين‌كه جنبه‌ي تمثيلي بيش‌تري پيدا كرده است و اما زندگي در تبعيد، يعني زندگي در جهنم. بسيار بداخلاق شده‌ام. براي خودم غيرقابل تحمل شده‌ام و نمي‌دانم كه ديگران چه‌گونه مرا تحمل مي‌كنند.
۴) ‌دوري از وطن و بي‌خانماني تا حدود زيادي كارهاي اخيرم را تيزتر كرده است. من نويسنده‌ي متوسطي هستم و هيچ‌وقت كار خوب ننوشته‌ام؛ ممكن است بعضي‌ها با من هم‌عقيده نباشند. ولي مدام، هر شب و روز صدها سوژه‌ي ناب مغز مرا پر مي‌كند. فعلاً شبيه چاه آرتزيني هستم كه هنور به منبع اصلي نرسيده، اميدوارم چنين شود و يك‌مرتبه موادي بيرون بريزد.
يادنامه‌ي غلامحسين ساعدي، الفبا، شماره‌ي۷

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed